فرهنگ معین
لیست واژهها (تعداد کل: 32,490)
آ
(حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".
آئورت
(ئُ) [ فر. ] (اِ.) سرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیه شده را به تمام بدن میرساند، بزرگ سرخرگ. (فره)
آب
[ سر - عبر. ] (اِ.)
۱- یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه».
۲- نام ماه یازدهم سالِ یهود.
آب آوردن
(وَ دَ) (مص ل.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان میگردد.
آب اماله
(بِ اِ لِ) [ فا - ع. ] (اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند.
آب انبار
(اَ)(اِمر.)
۱- جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین.
۲- آبدان، آبگیر.
آب انداختن
(اَ تَ)(مص ل.)
۱- نطفه ریختن در رحم.
۲- ادرار کردن.
آب انداز
(اَ)(اِمر.)
۱- استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان.
۲- آب دزدک.
آب اندام
(بْ. اَ) (ص مر. اِمر.) خوش قد و قامت.
آب انگور
(بِ اَ) (اِمر.)
۱- فشردة انگور.
۲- شراب، باده.
آب اکسیژنه
(اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار میرود، پراکسید هیدروژن.
آب باختن
(تَ) (مص ل.)از دست دادن شکوه و هیبت.
آب باریک
(اِمر.)
۱- آب کم.
۲- درآمد اندک. آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک.
آب باز
(اِفا. اِمر.)
۱- شناگر.
۲- غواص.
آب بازی
(حامص.)۱ - شناگری.
۲- غواصی.
آب برداشتن
(بَ تَ) (مص ل.) فرق داشتن هدف باطنی با اعمال ظاهری.
آب بسته
(بِ بَ تِ) (اِمر.)
۱- شیشه، آبگینه، بلور.
۲- ژاله، شبنم.
۳- تگرگ، یخ.
آب بقا
(بِ بَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) آب حیات.
آب بند
(بَ) (ص. اِمر.)
۱- سَّد.
۲- کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست میکند.
۳- کسی که تَرَک ظروف شکسته را میگرفت.
آب بندی
(بَ)(حامص. اِ.)۱ - بستن مسیر آب.
۲- عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت.
۳- تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری.
۴- ریختن آب در سماور، آب پاش و غیره.