فرهنگ معین
لیست واژهها (تعداد کل: 32,490)
آب و هوا
(بُ هَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه.
آب و گل
(بُ گِ) (اِمر.)
۱- بنا، ساختمان.
۲- زمین، ملک. ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن.
آب ورز
(وَ) (ص فا.)
۱- شناگر.
۲- غواص.
۳- ملاح.
آب پا
(اِفا.) میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند.
آب پاش
(اِمر.) آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان.
آب پاشان
(بْ) (اِمر.) نک آبریزگان.
آب پز
(پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی - روغن پخته شده باشد.
آب پشت
(بِ پُ) (اِمر.) منی، آب مرد.
آب پیکر
(پِ یْ کَ) (اِمر.)
۱- ستاره، کوکب.
۲- روشنایی صور فلکی.
آب چرا
(چَ) (اِمر.)
۱- ناشتایی، غذای اندک.
۲- خوراک وحوش و طیور.
آب چشم
(بِ چَ) (اِمر.) اشک، سرشک.
آب چشی
(بْ. چِ یا چَ)(حامص. اِمر.) غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند.
آب چلو
(چِ لُ) (اِمر.) آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب.
آب چیلک
(لَ) (اِ.) پرندة مهاجری که جثة کوچک، سر گرد، منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی میکند و از کرمها و حشرهها تغذیه میکند.
آب ژاول
(بِ وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار میرود.
آب کار
(بِ) (اِمر.)
۱- آبرو، اعتبار.
۲- نطفه، منی.
آب کردن
(کَ دَ) (مص م.)
۱- ذوب کردن.
۲- (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن.
آب کشیدن
(کَ یا کِ دَ) (مص ل.)
۱- کشیدن آب از چاه.
۲- شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود.
۳- تطهیر شرعی.
۴- (عا.) چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده.
آب کور
(ص مر.)۱ - خسیس.
۲- حق ناشناس.
آب گردش
(گَ دِ) (ص مر.) تند رفتار، تندرو، سریع السیر.