سعدی
-
غزل ۴۶۲
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن با شهد میرود ز دهانت به در سخن گر من نگویمت که تو شیرین…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۶
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن قوت او میکند بر سر ما تاختن گر دهیم ره به خویش یا نگذاری…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۷
چند بشاید به صبر دیده فرودوختن خرمن ما را نماند حیله بجز سوختن گر نظر صدق را نام گنه مینهند…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۸
گر متصور شدی با تو درآمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۲
فراق دوستانش باد و یاران که ما را دور کرد از دوستداران دلم دربند تنهایی بفرسود چو بلبل در قفس…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۳
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۴
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان چندین دل صاحب نظرش دست به دامان مردست که چون شمع سراپای وجودش…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۵
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان بر عقل من بخندی گر در…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۴۹
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان دل از انتظار خونین دهن از امید خندان مگر آن که هر دو…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۵۰
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده…
بیشتر بخوانید »