داستان سیاوش
-
بخش ۱۲
چو از سروبن دور گشت آفتاب سر شهریار اندرآمد به خواب چه خوابی که چندین زمان برگذشت نجنبیند و بیدار…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۱
دبیر پژوهنده را پیش خواند سخنهای آگنده را برفشاند نخست آفریننده را یاد کرد ز وام خرد جانش آزاد کرد…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۰
نگه کرد گرسیوز نامدار سواران ترکان گزیده هزار خنیده سپاه اندرآورد گرد بشد شادمان تا سیاووش گرد سیاوش چو بشنید…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۹
چو خورشید تابنده بنمود پشت هوا شد سیاه و زمین شد درشت سیاووش لشکر به جیحون کشید به مژگان همی…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۸- رفتن سیاوش سدیگر بار در شبستان
نشست از بر تخت باگوشوار به سر بر نهاد افسری پرنگار سیاوخش را در بر خویش خواند ز هر گونه…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۷- آمدن سیاوش دو دیگر بار به شبستان
بدین داستان نیز شب برگذشت سپهر از بر کوه تیره بگشت نشست از بر تخت سودابه شاد ز یاقوت و…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۶- آمدن سیاوش به نزد سودابه
یکی مرد بد نام او هیربد زدوده دل و مغز و رایش ز بد که بتخانه را هیچ نگذاشتی کلید…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۵- دلدادگى سودابه بر سیاوش
برآمد برین نیز یک روزگار چنان بد که سودابهٔ پرنگار ز ناگاه روی سیاوش بدید پراندیشه گشت و دلش بردمید…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۴- باز آمدن سیاوش از زابلستان
چو آمد به کاووس شاه آگهی که آمد سیاووش با فرهی بفرمود تا با سپه گیو و طوس برفتند با…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۳- زادن سیاوش از مادر
بسی برنیمد برین روزگار که رنگ اندر آمد به خرم بهار جدا گشت زو کودکی چون پری به چهره بسان…
بیشتر بخوانید »