داستان سیاوش
-
بخش ۲۲
چو آگاهی آمد به آزادگان بر پیر گودرز کشوادگان که طوس و فریبرز گشتند باز نیارست رفتن بر دژ فراز…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۲۱
چو با گیو کیخسرو آمد به زم جهان چند ازو شاد و چندی دژم نوندی به هر سو برافگند گیو…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۲۰
چو از لشگر آگه شد افراسیاب برو تیره شد تابش آفتاب بزد کوس و نای و سپه برنشاند ز ایوان…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۹
سواران گزین کرد پیران هزار همه جنگجوی و همه نامدار بدیشان چنین گفت پیران که زود عنان تگاور بباید بسود…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۸
بسا رنجها کز جهان دیدهاند ز بهر بزرگی پسندیدهاند سرانجام بستر جز از خاک نیست ازو بهره زهرست و تریاک…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۷
چنان دید گودرز یک شب به خواب که ابری برآمد ز ایران پرآب بران ابر باران خجسته سروش به گودرز…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۶
چو خورشید برزد سر از کوهسار بگسترد یاقوت بر جویبار تهمتن همه خواسته گرد کرد ببخشید یکسر به مردان مرد…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۴
چو آگاهی آمد به کاووس شاه که شد روزگار سیاوش تباه به کردار مرغان سرش را ز تن جدا کرد…
بیشتر بخوانید » -
بخش ۱۳
شبی قیرگون ماه پنهان شده به خواب اندرون مرغ و دام و دده چنان دید سالار پیران به خواب که…
بیشتر بخوانید »