بخش ۵- دلدادگى سودابه بر سیاوش

برآمد برین نیز یک روزگار
چنان بد که سودابهٔ پرنگار
ز ناگاه روی سیاوش بدید
پراندیشه گشت و دلش بردمید
چنان شد که گفتی طراز نخ است
وگر پیش آتش نهاده یخ است
کسی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاووش را این بگوی
که اندر شبستان شاه جهان
نباشد شگفت ار شوی ناگهان
فرستاده رفت و بدادش پیام
برآشفت زان کار او نیکنام
بدو گفت مرد شبستان نیم
مجویم که بابند و دستان نیم
دگر روز شبگیر سودابه رفت
بر شاه ایران خرامید تفت
بدو گفت کای شهریار سپاه
که چون تو ندیدست خورشید و ماه
نه اندر زمین کس چو فرزند تو
جهان شاد بادا به پیوند تو
فرستش به سوی شبستان خویش
بر خواهران و فغستان خویش
همه روی پوشیدگان را ز مهر
پر ازخون دلست و پر از آب چهر
نمازش برند و نثار آورند
درخت پرستش به بار آورند
بدو گفت شاه این سخن در خورست
برو بر ترا مهر صد مادرست
سپهبد سیاووش را خواند و گفت
که خون و رگ و مهر نتوان نهفت
پس پردهٔ من ترا خواهرست
چو سودابه خود مهربان مادرست
ترا پاک یزدان چنان آفرید
که مهر آورد بر تو هرکت بدید
به ویژه که پیوستهٔ خون بود
چو از دور بیند ترا چون بود
پس پرده پوشیدگان را ببین
زمانی بمان تا کنند آفرین
سیاوش چو بشنید گفتار شاه
همی کرد خیره بدو در نگاه
زمانی همی با دل اندیشه کرد
بکوشید تا دل بشوید ز گرد
گمانی چنان برد کاو را پدر
پژوهد همی تا چه دارد به سر
که بسیاردان است و چیره زبان
هشیوار و بینادل و بدگمان
بپیچید و بر خویشتن راز کرد
از انجام آهنگ آغاز کرد
که گر من شوم در شبستان اوی
ز سودابه یابم بسی گفت و گوی
سیاوش چنین داد پاسخ که شاه
مرا داد فرمان و تخت و کلاه
کز آنجایگه کآفتاب بلند
برآید کند خاک را ارجمند
چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
به خوبی و دانش به آیین و راه
مرا موبدان ساز با بخردان
بزرگان و کارآزموده ردان
دگر نیزه و گرز و تیر و کمان
که چون پیچم اندر صف بدگمان
دگرگاه شاهان و آیین بار
دگر بزم و رزم و می و میگسار
چه آموزم اندر شبستان شاه
بدانش زنان کی نمایند راه
گر ایدونک فرمان شاه این بود
ورا پیش من رفتن آیین بود
بدو گفت شاه ای پسر شاد باش
همیشه خرد را تو بنیاد باش
سخن کم شنیدم بدین نیکوی
فزاید همی مغز کاین بشنوی
مدار ایچ اندیشهٔ بد به دل
همه شادی آرای و غم برگسل
ببین پردگی کودکان را یکی
مگر شادمانه شوند اندکی
پس پرده اندر ترا خواهرست
پر از مهر و سودابه چون مادرست
سیاوش چنین گفت کز بامداد
بیایم کنم هر چه او کرد یاد