سعدی
-
غزل ۲۸۲
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۵
نگفتم روزه بسیاری نپاید ریاضت بگذرد سختی سر آید پس از دشواری آسانیست ناچار ولیکن آدمی را صبر باید رخ…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۶
به حسن دلبر من هیچ در نمیباید جز این دقیقه که با دوستان نمیپاید حلاوتیست لب لعل آبدارش را که…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۷
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۸
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۲
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود عشق دانی چیست سلطانی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۳
هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید آن که برگشت و جفا…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷۴
چه سروست آن که بالا مینماید عنان از دست دلها میرباید که زاد این صورت منظور محبوب از این صورت…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۶۸
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۶۹
آن که مرا آرزوست دیر میسر شود وین چه مرا در سرست عمر در این سر شود تا تو نیایی…
بیشتر بخوانید »