غزلیات سعدی

  • غزل ۵۴۴

    ای که بر دوستان همی‌گذری تا به هر غمزه‌ای دلی ببری دردمندی تمام خواهی کشت یا به رحمت به کشته…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۵

    بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری من چنان عاشق رویت که ز…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۶

    جور بر من می‌پسندد دلبری زور با من می‌کند زورآوری بار خصمی می‌کشم کز جور او می‌نشاید رفت پیش داوری…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۷

    خانه صاحب نظران می‌بری پرده پرهیزکنان می‌دری گر تو پری چهره نپوشی نقاب توبه صوفی به زیان آوری این چه…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۱

    مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی که روی چون قمر از دوستان بپوشیدی من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش تو…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۲

    آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری هرگز نبود اندر ختن…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۳

    ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری آن جا که باد زهره ندارد خبر بری ای مرغ اگر پری…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۳۸

    گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی وان که را دیده در دهان تو رفت هرگزش گوش…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۳۹

    نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی که ما را بیش از این طاقت نماندست آرزومندی غریب از…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵۴۰

    خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم که…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا