سعدی
-
حکایت در معنی ادراک پیش از فوت
شبی خوابم اندر بیابان فید فرو بست پای دویدن به قید شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
قضا زندهای رگ جان برید دگر کس به مرگش گریبان درید چنین گفت بینندهای تیز هوش چو فریاد و زاری…
بیشتر بخوانید » -
حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات چنان صورتش بسته تمثالگر که صورت نبندد از آن…
بیشتر بخوانید » -
سر آغاز
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت مگر خفته بودی که بر باد رفت؟ همه برگ بودن همی ساختی به…
بیشتر بخوانید » -
حکایت پیرمرد و تحسر او بر روزگار جوانی
شبی در جوانی و طیب نعم جوانان نشستیم چندی بهم چو بلبل، سرایان چو گل تازه روی ز شوخی در…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب که دستم به رگ برنه، ای نیک رای…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
فقیهی بر افتاده مستی گذشت به مستوری خویش مغرور گشت ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای…
بیشتر بخوانید » -
نظر در اسباب وجود عالم
نهادهست باری شفا در عسل نه چندان که زور آورد با اجل عسل خوش کند زندگان را مزاج ولی درد…
بیشتر بخوانید » -
در سابقهٔ حکم ازل و توفیق خیر
نخست او ارادت به دل در نهاد پس این بنده بر آستان سرنهاد گر از حق نه توفیق خیری رسد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
یکی را عسس دست بر بسته بود همه شب پریشان و دلخسته بود به گوش آمدش در شب تیره رنگ…
بیشتر بخوانید »