بوستان
-
حکایت عیسی (ع) و عابد و ناپارسا
شنیدستم که از راویان کلام که در عهد عیسی علیهالسلام یکی زندگانی تلف کرده بود به جهل و ضلالت سر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت دانشمند
فقیهی کهن جامهای تنگدست در ایوان قاضی به صف برنشست نگه کرد قاضی در او تیز تیز معرف گرفت آستینش…
بیشتر بخوانید » -
حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه
یکی پادشهزاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود به مسجد در آمد سرایان و مست…
بیشتر بخوانید » -
سر آغاز
ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در این معنی
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی نظر مردان در خود به حقارت
جوانی خردمند پاکیزه بوم ز دریا برآمد به در بند روم در او فضل دیدند و فقر و تمیز نهادند…
بیشتر بخوانید » -
حکایت بایزید بسطامی
شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون با یزید یکی طشت خاکسترش بیخبر فرو ریختند از سرایی به…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن
اگر مرد عشقی کم خویش گیر وگرنه ره عافیت پیش گیر مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت پروانه و صدق محبت او
کسی گفت پروانه را کای حقیر برو دوستی در خور خویش گیر رهی رو که بینی طریق رحا تو و…
بیشتر بخوانید » -
مخاطبه شمع و پروانه
شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را…
بیشتر بخوانید »