باب چهارم در تواضعسعدی

حکایت در معنی نظر مردان در خود به حقارت

جوانی خردمند پاکیزه بوم

ز دریا برآمد به در بند روم

در او فضل دیدند و فقر و تمیز

نهادند رختش به جایی عزیز

مه عابدان گفت روزی به مرد

که خاشاک مسجد بیفشان و گرد

همان کاین سخن مرد رهرو شنید

برون رفت و بازش نشان کس ندید

بر آن حمل کردند یاران و پیر

که پروای خدمت ندارد فقیر

دگر روز خادم گرفتش به راه

که ناخوب کردی به رأی تباه

ندانستی ای کودک خودپسند

که مردان ز خدمت به جایی رسند

گرستن گرفت از سر صدق و سوز

که ای یار جان پرور دلفروز

نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک

من آلوده بودم در آن جای پاک

گرفتم قدم لاجرم باز پس

که پاکیزه به مسجد از خاک و خس

طریقت جز این نیست درویش را

که افگنده دارد تن خویش را

بلندیت باید تواضع گزین

که آن بام را نیست سلم جز این

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا