بوستان
-
حکایت
به خشم از ملک بندهای سربتافت بفرمود جستن کسش در نیافت چو بازآمد از راه خشم و ستیز به شمشیر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی تواضع و نیازمندی
ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش به دل گفت کوی سگ این جا چراست؟…
بیشتر بخوانید » -
حکایت حاتم اصم
گروهی برآنند از اهل سخن که حاتم اصم بود، باور مکن برآمد طنین مگس بامداد که در چنبر عنکبوتی فتاد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور
کسی راه معروف کرخی بجست که بنهاد معروفی از سر نخست شنیدم که مهمانش آمد یکی ز بیماریش تا به…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی سفاهت نااهلان
طمع برد شوخی به صاحبدلی نبود آن زمان در میان حاصلی کمربند و دستش تهی بود و پاک که زر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
ملک صالح از پادشاهان شام برون آمدی صبحدم با غلام بگشتی در اطراف بازار و کوی برسم عرب نیمه بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
شکر خندهای انگبین میفروخت که دلها ز شیرینیش میبسوخت نباتی میان بسته چون نیشکر بر او مشتری از مگس بیشتر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی تواضع نیکمردان
شنیدم که فرزانهای حق پرست گریبان گرفتش یکی رند مست ازان تیره دل مرد صافی درون قفا خورد و سر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی عزت نفس مردان
سگی پای صحرا نشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل…
بیشتر بخوانید » -
حکایت خواجه نیکوکار و بنده نافرمان
بزرگی هنرمند آفاق بود غلامش نکوهیده اخلاق بود از این خفرقی موی کالیدهای بدی، سر که در روی مالیدهای چو…
بیشتر بخوانید »