باب چهارم در تواضعسعدی

حکایت در معنی تواضع و نیازمندی

ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش

یکی را نباح سگ آمد به گوش

به دل گفت کوی سگ این جا چراست؟

درآمد که درویش صالح کجاست؟

نشان سگ از پیش و از پس ندید

بجز عارف آن جا دگر کس ندید

خجل بازگردیدن آغاز کرد

که شرم آمدش بحث آن راز کرد

شنید از درون عارف آواز پای

هلا گفت بر در چه پایی؟ درآی

نپنداری ای دیدهٔ روشنم

کز ایدر سگ آواز کرد، این منم

چو دیدم که بیچارگی می‌خرد

نهادم ز سر کبر و رای و خرد

چو سگ بر درش بانگ کردم بسی

که مسکین تر از سگ ندیدم کسی

چو خواهی که در قدر والا رسی

ز شیب تواضع به بالا رسی

در این حضرت آنان گرفتند صدر

که خود را فروتر نهادند قدر

چو سیل اندر آمد به هول و نهیب

فتاد از بلندی به سر در نشیب

چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد

به مهر آسمانش به عیوق برد

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا