فرهنگ معین
لیست واژهها (تعداد کل: 32,490)
یقنعلی بقال
(یَ نَ. بَ قُ) (اِ.) کنایه از آدم فقیر و بی اهمیت و کسی است که سرش به کلاهش نیرزد و ارزش اجتماعی نداشته باشد.
یقه
(یَ قِ) [ تر. ] (اِ.) نک یخه.
یقه سفید
(~. س) [ تر - فا ] (ص مر.)
۱- (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دست و لباس نیست.
۲- (عا.) کسی که دستش به دهانش میرسد.
یقه چرکین
(~. چِ) [ تر - فا. ] (ص مر.) (عا.) تنگدست، بیچاره.
یقین
(یَ) [ ع. ] (ص.) بدون شک، بی گمان.
یقین کردن
(یَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) باور کردن.
یقیناً
(~. نَ نْ) [ ع. ] (ق.)قطعاً، مسلماً، مطمئناً، از روی یقین.
یل
(یَ) (ص.) پهلوان، دلاور. ج. یلان.
یلامق
(یَ مِ) [ معر. ] (اِ.) جِ یلمق.
یلب
(یَ لَ) [ ع. ] (اِ.) جوشن چرمین.
یلدا
(یَ) (اِ.) این واژه سُریانی و به معنای تولد و زایش است. یعنی تولد مهر (متیرا) در شب اول زمستان که بلندترین شب سال است و ایرانیان به یُمن تولد مهر در این شب جشنی برپا میکنند.
یللی
(یَ لَ) (اِ.) (عا.)
۱- وقت تلف کردن، عمر را به بطالت گذراندن.
۲- بیکارگی و تنبلی و تن آسانی کردن.
یللی تللی کردن
(~. تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل.) ولگردی و هرزه گردی کردن، عمر را به بطالت گذرانیدن.
یلمان
(یَ) (اِ.)
۱- لبة تیغ.
۲- ضرب شمشیر.
یلمق
(یَ مَ) [ معر. ] (اِ.) معرب یلمة فارسی به معنی قبا. ج. یلامق.
یلمه
(یَ مِ) (اِ.) قبا.
یله
(یَ لَ یا لِ) (ص.)
۱- رها، ول.
۲- آزاد.
۳- هرزه، بیهوده.
۴- تنها، منفرد.
۵- کج.
یله دادن
(~. دَ) (مص م.) لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد.
یله کردن
(~. کَ دَ) (مص م.) رها کردن، واگذاشتن.
یلوه
(یَ وِ) (اِ.) مرغ کوچکی که میگویند در اثر باران به وجود میآید.