غزلیات حافظحافظ

غزل ۲۰۷- یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بوددیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکبر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کردعشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه استآه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزچه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدمخم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراقمفتی عقل در این مسله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقیخوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظکه ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

 

شرح بسیار زیبای دکتر جعفر محجوب بر این غزل را در زیر می‌توانید بشنوید. (حدود ۲۲ دقیقه)

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

21 دیدگاه

  1. درود دوستان گرامی
    نکته ای دیدم خواستم یادآور شوم
    در شرح استاد محجوب بیت ششم، به جای پا در گل که شما نوشته اید
    استد سر در گل آورده اند و دلایل خوبی هم دارند که خرد پذیر تر می نماید.

    خواهشمند است تصحیح بفرمایید.

    1. درود و سلام
      سر خم بایستی باز بوده باشدکه حافظ شراب درون خم را میبیند( خم می دیدم خون در دل و ..) .اگر “سر در گل” باشد یعنی سر خم با گل بسته و پوشانیده شده باشد دیگر دیدن درون آن امکان پذیر نیست.
      به نظر “پا در گل” درست تر است.

  2. ممنون از این که این غزل بسیار زیبارا باتفسیر استاد آ ورده اید.این گونه تفسیر ها هم عواطف انسان راتلطیف می کندوهم به قرایت صحیح غزل کمک میکند. دست مریزاد.

  3. سلام و درود بی پایان بر شما در سایتهای موجود در مورد حافظ این سایت را من بهترین میدانم همچنین تشکر خاصی از قسمت تشریح اشعار دارم و اگر امکان ان باشد هر تشریح دیگر میباشد ایمیل فرمایید قبلا از محبت شما تشکر میکنم

  4. با سلام
    امروز به صورت اتفاقی از اینجا سر در آوردم و الان اینقدر خوشحال و خرسندم که در پوستم نمی گنجم.
    آدرس سایت زیبای حافظ رو برای تمام دوستانم به خصوص انهایی که خارج از ایران هستند فرستادم و شک ندارم آنها هم از امکانات خوب این این سایت که برازنده نام حافظ است شگفت زده می شوند.
    به همگی این عزیزان دست مریزاد و خداقوت می گم:
    مانی رضوی زاده
    امیر حسین جدیدی نژاد
    نسرین تاجیک
    ناهید هاشمی
    ضحی
    سوگند
    سمانه گودرزی
    مژده فرهادی
    محمد رضا علما

    شاد و پیروز باشید

  5. مرحوم استاد محجوب رابطه ی سوسن و گل راتوضیح نفرمودند.
    عرض میشود درسر زبانهای سوسن گرده ی زرد رنگی هست که شبیه آن در دل حقه ی گل میباشد .آنچه بر زبان اوست دردل طرف هم هست.
    خواجه در غزلی دیگر میفرماید:احوال گنج قارون کایام داد بر باد
    در گوش گل فرو خوان تا “زر” نهان ندارد

  6. در پاسخ به حسين همره :

    مطلبى كه شما به آن اشاره كرديد ظاهرا درست به نظر ميرسد اما ربطى به اين بيت ندارد. گل – گل سرخ – گلبرگ هاى تو در تو دارد انگار كه لب فرو بسته است… حال آنكه سوسن در ادب ما به گويا بودن و زبان داشتن شهره است و حافظ نيز در اين بيت همين را ميگويد و تصوير لب فرو بسته ى گل و زبان سوسن را در برابر هم قرار داده است و نه بيشتر .

    انتقاد شما از زنده ياد محجوب بى ربط است و بهتر است اصلا يقه ى خود حافظ را بگيريد كه چرا در اين بيت از گرده و زر و رنگ زرد حرفى به ميان نياورده تا شما نيازى به خلط مبحث و آوردن مثال از شعرى ديگر – آن هم تنها به خاطر اظهار معلومات – نداشته باشيد !
    ضمنا دوست عزيز اين كه نوشته ايد : ” آنچه بر زبان اوست در دل طرف هم هست ” جمله ى سستى است . نه ؟

  7. نکته ای که آقای حسین همره توضیح داده اند بسیار جالب و بدیع است و انصافا ً عمق و ظرافت معنای این بیت را بمراتب فراتر از شرح زنده یاد محجوب روشن میکند. متاسفانه واکنش کودکانه و بی ادبانه ای که شخصی نسبت به آن ابرازکرده نمونۀ زشتی است از “خلقیات ما ایرانیان”. وجدان من گواه است که هیچ کدام از آقایان را نمی شناسم

    احساسات مثبتی که نسبت به این سایت ابراز میشود شایستۀ کار ارزندۀ شماست ولی پیشنهاد میکنم از درج آنها چشم پوشی کنید چون مفید فایده ای نیست، چه بسا افراد بیشتری از اهل پژوهش ترغیب شوند یافته های خود را در اینجا مطرح کنند و به غنای سایت بیفزایند

    من هم مثل خانم یا آقای پویا معتقدم که “پا در گل” (و اصولا ً سایرخطاهای آشکارشدۀ نسخۀ قزوینی) را به مروراصلاح کنید. در این مورد زنده یاد خانلری متذکر شده اند که از میان هشت نسخۀ مرجع ایشان فقط در نسخۀ قزوینی “پا درگل” آمده است

  8. چقدر باید ممنون باشم از دوست نادیده ام پیس که این سایت را به من میل زد و مرا آگاه کردو نمی دانم جای بحثش است یا نه ولی دوست دارم یکی از اساتید کمکم کند. هر وقت حافظ می خوانم بشدت اشک می ریزم. همین الان هم مجددا اتفاق افتاد تا حدی که مجبور می شوم کتاب را ببندم یا چشمم را از روی کلمات بردارم. واگرنه مثلا سر کار از زمان استراحت دیگران شاهد اشک دیختنم خواهند بود. نمی دانم چه رازی در بین کلمات و بخصوص آهنگ شهر این مرد بزرگ وجود دارد. آیا کسی می تواند راهنمایی ام کند که چرا؟

  9. در جواب دوست قبلی که گفتن پا در گل درست بوده. اینجا حافظ گفته خم می رو دیده که سر در گل بوده، نه اینکه خودش سر در گل بوده.

  10. پاسخ به استاد با ادب شمس الدین محمد ح (منظور شمس الدین محمد حافظ که نیست)
    استاد بفرماینددر مصرع “بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود” برزبان کی جه بوده که در دل دیگری هم همان بوده؟ تصویر لب فرو بسته گل را دربرابر سوسن قرار داده ؟.
    جل الخالق
    ببخشید دیر جواب دادم داشتم فکر میکردم که باجملات سست خود خلط مبحث نکرده باشم.

  11. مردان بزرگی مثل حافظ ب راز بزرگی پی بردند که حتا خود آنها از بیانش واهمه داشتد .تمام پرده پوشی آنها در قالب مفاهیم چه در شعر و چه در هر قالب دیگر ترسی بزرگ از بر هم زدن نظم زمانه بوده است.

  12. رحمت خدا به علامه آقا سید محمد طباطبایی فرمودند غزلیات حافظ از بیت اول تا بیت آخر همه اش حاصل یک حال است و کسی می تواند به عمق آن پی ببرد که به آن حال واقف باشد
    خدا رحمت کند حافظ رو واقعا خالق سخن اوست
    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک .بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
    یعنی در اثر صدق و پاکی ارادت که میان من و معشوق عز اسمه بود آنچه تمنایش بود بر زبان من جاری بود
    آنچه ازو در سراپرده غیب پنهان بود از وجود من ظهور یافت
    گنج پنهان از درون من تجلی یافت
    مظهر منم و ظاهر اوست
    و در واقع یک فروغ رخ ساقی بود که درجام اوفتاد
    تفسیری دیگر و شاید همان حکایت احتیاج ما و اشتیاق معشوق باشد که آنچه معشوق تمنا داشت ولی از ناز اظهار نمی داشت در دهان ما بود

  13. معاني لغات غزل (207)

    ياد باد آنكه: يادش بخيرآنزمان كه ….

    راست: درست ، في الحقيقه ، بدون شبه.

    صحبت پاك: پاكي مصاحبت، معاشرت سالم ، همنشيني بي آلايش .

    سوسن و گل: گل سوسن و گل سرخ .

    نقل معاني : باز گويي و شرح معنا دادن .

    عشق مي گفت به شرح : عشق شرح آن را به طور واضح بيان مي كرد.

    تطاول: تعدّي ، تجاوز.

    حريفان : هم پياله ها و هم قطاران .

    سر در گل بود: سرش با خشت و گل پوشيده ومسدود بود .

    بگشتم: جست و جو كردم .

    مفتي : فتوا دهنده

    لايعقل : بي عقل و بي شعور ، نادان و ناتوان.

    فيروزه بواسحاقي : نوعي فيرزوه مرغوب ومشهور به اين نام كه قرنها قبل از حافظ مشهور و معروف بوده است .

    دولت مستعجل : دولت زود گذر .

    قهقه : صداي خنده بلند و طولاني .

    سر پنجه :مجموعه ناخنها و چنگال ، قدرت پنجه ها و چنگال

    شاهين قضا: ( اضافه تشبيهي ) شاهين سرنوشت محتوم ، شاهين اجل ومرگ .

    معاني ابيات غزل(207)

    (1) يادش بخير روز گاري كه منزل من سر كوي تو بود و ديدگان من از غبار توتياي خاك را در تو كسب روشنايي مي كرد .

    (2) درست همانند سوسن كه در اثر همنشيني بي پيرايه ، باز گو كننده مكنونات قلبي گل سرخ بود ، هر چه در دل تومي گذشت بر زبان من جاري شد

    (3) آنگاه دل از مرشد عقل نكته هايي را باز گو مي كرد ، هر چه را كه براي دل ، فهمش دشوار بود ، عشق مشروحاً بيان مي كرد.

    (4) اي داد از اين همه ستم و تجاوزي كه در اين دامگاه جهان وجود دارد ودريغ از آن همه محبت ودلسوزي كه در محفل دوستانه در آن زمان بر قرار بود .

    (5) هميشه آرزوي قلبي من اين بود كه هيچ زمان بي دوست به سر نبرم اما چه مي توان كرد كه كوشش من ودل در اين راه به جايي نرسيد.

    (6) شب پيش به ياد دوستان هم پياله به ميكده رفتم و در آنجا خم شراب را ديدم كه او هم از غصه خلوتي ميكده خون در دل و گِل بر سر داشت

    (7) بسيار به جست جوپرداختم تا سبب درد دوري وفراق را دريابم عقل صاحب رأي هم در حل اين مسئله نادان وناآگاه بود.

    (8) به راستي كه انگشتري كه برآن نگين فيروزه بواسحاقي مي درخشيد با فروغي نيكو خوش جلوه گري كرد اما دوره زود گذر و پر شتابي داشت .

    (9) حافظ! ديدي كه آن كبك خراماني كه از گرفتاري در چنگال سرنوشت شاهين مرگ غافل بود، چگونه قهقه خنده سر مي دارد ؟

    شرح ابيات غزل(207)

    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان

    بحر غزل:رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ

    *

    شاه شيخ ابو اسحاق كه از سال 744 الي 745 به مدت ده سال بر شيراز حكمراني مي كرد مردي راحت طلب و عياش و هنردوست و بي تدبير بود . حافظ از 25 سالگي الي 35 سالگي با او معاصر و معاشر بوده و رفت وآمد مجالس شبانه داشته است . آنچه سبب تسلط امير مبارزالدين بر او شد ريشه در سالهاي قبل دارد كه امير مبارزالدين پيوسته در فكر تدارك فتح شيراز بود و او در عيش و نوش و بي خيالي به سر مي برد تا اينكه چنانكه همه مي دانيم دستگير و به بهانه قتل قتل سيد امير حاجي ضرّاب به قتل رسيد و حافظ در مرگ اين سلطان بسيار اندوهناك و براي او مراثي و سوكنامه سرود كه اين غزل يكي از آنهاست و به هنگامي سروده شده كه امير مبارزالدين بر اوضاع مسلط و دستور بستن ميخانه ها را داده بوده است. شاعر در بيت دوم و سوم اين غزل تلويحاً از مراتب فضل وكمال و آشنايي او به دقايق شعري ياد می كند و مي گويد واحسرتا از آن همه سوز ونياز وحسن نيت كه در مجالس و محافل او بر قرار بود وواي بر اين دنيا ي درون كه اينگونه با او رفتار كرد . شاعر در بيت پنجم بعد از مرگ شاه اينجو خود را بي دوست و تنها ياد مي كند و از بي رونقي و تعطيلي ميخانه ها سخن به ميان مي آورد . در بيت هفتم غزل خود مي گويد هر چه فكر مي كنم كه اين چه دنيا يي است كه بين دوستان فاصله مي اندازد عقلم به جايي نمي رسد . ودر بيت هشتم از فيرزوه بواسحاقي نوعي مرغوب از فيروزه نيشابور بوده كه قر نها قبل از حافظ به اين نام شهرت داشته و حافظ در اين بيت به حسن سليقه خود از اين ايهام بهرهبرداري و مضموني بس لطيف مي سازد. شاعر در پايان غزل علت العلل شكست شاه ابواسحاق را سر بسته بيان مي دارد و آن نيست مگر غفلت و بي خيالي و راحت طلبي هاي بيحدو اندازه او. وهمانطور كه در تواريخ ضبط است وقتي سرو صداي لشكريان امير مبارزالدين در پشت دروازه شيراز به گوش او رسيد پرسيد اين چه صداست و به او گفتند صداي لشكريان محمد مظفّر است كه قصد ورود به شيراز را دارد او گفت چه بي سليقه است اين مبارزالدين محمد كه رزوي چنين خوش و با اعتدال ما را باجنگ و جدال تباه كرد و ساعتي بعد بر اسب سوار و از دروازه ديگر شهر فرارمي كند.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  14. سلام. من حس می کنم بتوان منظور “از پای در گل” رو گرفتاری گفت. یعنی توان حرکت نداره. با توجه به رابطه شعر و واقعه تاریخی ابواسحاق شاید بشه گفت که حافظ به یاد یاران گذشته به خرابات رفته و خم می رو دیده که مثل حافظ دلش خون بوده اما کاری نمی تونه بکنه. شایداااااا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا