غزلیات حافظحافظ

غزل ۲۱۵- به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود

به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بودکه جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیستبه ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون می‌رفتورای مدرسه و قال و قیل مسله بود
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولیز نامساعدی بختش اندکی گله بود
قیاس کردم و آن چشم جادوانه مستهزار ساحر چون سامریش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کنبه خنده گفت کی ات با من این معامله بود
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوشمیان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشتفغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود

 

غزل ۲۱۵

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

  1. معانی لغات (215)

    مَشغله:هنگامه، جار وجنجال ، داد وفریاد ، قیل و قال.

    جوش: ازدحام ، انبوهی.

    مَشعَله: قندیل، شمع دان با شمع روشن ،مونث مشعل، شعله دان.

    حدیث عشق:حکایت و داشتان عشق ، سخن عشق.

    مستغنی: بی نیاز.

    دف : دایره، عَرَبانه، آلت موسیقی پوستی کوبهیی.

    خروش وولوله: بانگ و فریاد ، جوش وخروش.

    مباحث: جمع مبحث،گفتگو،مذاکره ،موارد مورد بحث و گفتگو.

    حلقه: دایره ، مجلس دوستانه که گرداگرد هم می نشینند.

    ورای: فراتر از ، بالاتر از.

    قال وقیلمسئله: گفتگو و بگو مگو بر سوال مورد بحث

    کرشمه: ناز و غمزهو عشوه گری با حرکات چشم وابرو .

    به شکربود: سپاسگزار بود.

    نامساعد: ناسازگار.

    قیاس: سنجش.

    جاودانه مست: جادوگر مخمور، افسونگرمخمور.

    ساحر: سحر کننده، جادوگر .

    سامری: نام یک نفر از بنی اسرائیل که در غیاب چهل روزه موسي به کوه طور رفته بود گوسالهیی زرین ساخت ودر درون آن لوله هایی گذاشته بود که با نسیم ملایم صدای گاو می کرد و قومی به او گرویدند .

    در گَلَه: در خیل ، جمع ، رمه ی چهار پایان ، اَبو ابجمعی

    .در گِلَه: اظهار دلتنگی ، شکایت، اظهار نارضایتی ودلخوری.

    اختر: ستاره، در اینجا به معنای ستاره بخت و اقبال نگاه.

    نظر:در اینجا منظور اصطلاح نجومی به معنای مقارنه است که دوستاره در چند حالت می توانند در یک برج و یک درجه روبروی هم قرار گیرند و هر حالت را معنا و اثریاست. 1

    و2 حالت تثلیت و تسدیس که علامت مودت اند.

    3و 4 حالت مقابله و تربیع که علامت و نحسی اند و مقابله تمام دشمنی کامل و تربیع نیمه دشمنی و خصومت است.

    مقابله: رو در رو، توضیحاً مقابله ماه وخورشیدیعنی هرگاه فاصله این دو نیمی از فلک باشد آن را نیز مقابله گویند.

    …دوش – میانماه ورخ یار من مقابله بود: میان ماه و چهره خورشید مانند محبوب من دیشب حالت مقابله ورودرویی و رقابت قرار داشت .

    حوصله: چینه دان مرغ ، سنگدان مرغ.

    تنگ حوصله:کم حوصله ، کنایه از کم ظرفیت بودن ، ناشکیبا.

    معانی ابیات غزل (215)

    (1) پروردگارا! سحر گاهان در کوچه میکده چه هنگامه وخبر بود که انبوه زیبارویان و ساقیان با شمع و شمعدان از دحام کرده بودند . (2) (بازگویی) داستان عشق که از حرف و صدابی نیاز ( وبه عهده نگاه واشاره ) است ، با دف ونی وداد و فریاد همراه است. (3) مذاکراتی که در آن جمع شوریدگان آشفته حال ، جریان داشت بالاتر از گفتگوهایی بود که در مدرسه بر سر مسئله یی در می گرفت. (4) دل، از عشوه گریهای ساقی راضی و سپاسگزار، ولی از ناسازگاری بخت خود ( که به وصال او نرسید) اندکی گله مند بود. ( 5 ) در آن چشم جادوگر مخمور خیره شده در یافتم که هزارن جادوگر امثال سامری، در خود جمع دارد.(6) به او گفتم بوسه یی بده! خندید و گفت از کی؟ میان این کارها معمول بوده است؟ ( 7) از اقبال خود چشم انتظار نگرش فرخنده و افتخار آمیزی دارم، چرا که ( خوشبختانه) میان ماه وآسمان و چهره خورشید مانند محبوب من در شب پیش حالتِ رودر رویی و رقابت بر قرار شده بود.

    (8)افسوس که دهان یار که داروی درد حافظ را با خود داشت به هنگا بخشش و جوانمردی چه قدر تنگ و کم ظرّفیت بود !

    شرح ابیات غزل وزن غزل(215)

    مفاعلن فعلاتن فعلاتن مفاعلن فعلات

    بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور

    *

    نویسنده این سطور از ایهامات این غزل چنین برداشتی دارد که این غزل پس از یک شبنشینی و حضور در مجلس شاهانه شاه شجاع ، در آن سالهای اولیه که میان حافظ و شاه روابط حسنه بر قرار بوده است سروده شده و شاعر با زبان ایهام و وتعبیر ، شرح آن مجلس را می دهد و می گوید که خدایا دیشب چه شبی بود که شاهد و ساقی و شمع وشراب و همه چیز در آن جمع و در میان آواز دف ونی و موسیقی امکان بر قراری روابط عشق وعاشقی وجو داشت و صحبتهایی که می شد غیر از صحبتهایی بود که در گوشه مدرسه به صورت مباحثه انحام می شود .

    از بیت چهارم به بعد چنین توضیح می دهد که هر چند از ادا و اطوار ساقی خوشحال و راضی بودم اما از اینکه بخت ياری نکرد تا اورا ببوسم از او گله داشته و در آنحال در چشمان او به دقّت نگاه کردم و چنین در یافتم که گویی هزار نفر ساحر و و جادو گر مثل سامری را در آن پنهان کرده است . باری به او گفتم یک بوسه بده، گفت از کی تا به حال این کارها میان ما معمول بوده است؟ و من از اینکه صورت خورشید مانند محبوبم به رقابت و چشم و هم چشمی و رودر رویی با ماه آسمان بر خاسته بود حس افتخار و پیش بینی پیش آمد سعد ، برای خود دارم .

    آنگاه شاعر در بیت آخر حرف اصلی و نظر خود را به صورت سر بسته باز گو می کند . به این معنا که گویا از طرف شاه حواله وجهی در آن مجلس به او داده می شود که یا وظیفه ماهیانه و یا حالت بخشش داشته و مقدار آن در نظر حافظ ناچیز جلوه کرده است و او در کمال مهرات به شاه می فهماند که دهان شاه که چشم امید من به ان دوخته شده بود تا در حق من دستور مساعدت کلی صادر کند به موقع بخشایش و دادن دستور صِلَه چقدر تنگ و کم ظرفیت بود !
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  2. بدرس و مدرسه حرف از حدیث و امثله بود
    مقال زهد ریایی قرین مـَزبـَله بود
    حروف عشق به مکتب ورای مرحله بود
    “بکوی میکده یارب سحر چه مشغله بود
    که جوش شاهد و ساقی و شمع مشعله بود”
    ………………………………………….
    بتی که ساخته ام من نماد بت شکنیست
    دلا عبوسی زاهد دلیل ما و منیست
    زلب چو خنده زدایی طریق اهرمنیست
    “حدیث عشق که از حرف وصوت مستغنیست
    بنالۀ دف و نی در خروش و ولوله بود”
    ……………………………………….
    نگار من نه زمشاطه صاحب هر هفت
    حریر باد صبا گشته بر تنش زر بـَفت
    درین مغازله از عشق او دلم در تـَفت
    “مباحثی که درآن مجلس جنون میرفت
    ورای مدرسه وقیل وقال مسئله بود”
    …………………………………….
    مراد کی دهد عشقش مرا زبی عـَملی
    بجرعه ای که چشیدم زبادۀ ازَلی
    بجای عشق دلم را نیافتم بـَدَلی
    “دل از کرشمۀ ساقی بشکر بود ولی
    زنا مساعدی بختش اندکی گـِله بود”
    …………………………………….
    دل از مسیح دَمت بر غـَمست چابک وچـُست
    که بذز عشق بدل کِشته ای تو روز نخست
    هزار ناوک مژگان زنی ندارم مـُست
    “قیاس کردم و آن چشم جاودانۀ تـُست
    هزار ساحر چون سامریش در گـَله بود”
    …………………………………….
    غزل بخوانمت ای ساقیا عنایت کن
    بدور گردش می سعی خویش غایت کن
    زعقل بر ره عشق وجنون هدایت کن
    “بگفتمش بلبم بوسه ای حوالت کن
    بخنده گفت کیـَت با من این معامله بود”
    …………………………………….
    دلا تو زهد ریایی بدیگران مفروش
    سیه دلی کند آنکس که گشته ازرق پوش
    منم که در غم عشقش غریق و دریانوش
    “زاخترم نظری سعد در رهست که دوش
    میان ماه و رخ یار من مقابله بود”
    …………………………………….
    خدا که با قلمش حرف عشق را بنگا شت
    میان باغ دلم تخم مهر او میکا شت
    وزان به سینۀ( رافض) محبتی انبا شت
    “دهان یار که درمان درد حافظ داشت
    فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود”

  3. هزار ساحر چو سامریش در گله بود اینجا منظور از گله گله حیواناات نیست آن مفسر محترم نمی داند که گله به معنی مردمک چشم است که هنوز در کردی بصورت گلینه چشم باقی و مصطلح است . و اما حوصله در بیت آخر به چینه دان باید معنی شود که بزرگی و کوچکی آن با توان صبر و طاقت مرغ نسبت دارد . در کردی به آدم کم حوصله کم جیقلدان یعنی کم چینه دان میگویند.

  4. به نظر معنی گله در بیت پنجم درست معنی نشده و مفهوم درستی بیان نمیکنه
    گله در ترکی به سیاهی و مردمک چشم میگویند البته گیله تلفظ میشود شاید گله در معنی مردمک چشم بوده است با این مفهوم که:
    آن چشم خمار را دیدم گویی هزار جادوگر در مردمک چشمانش وجود داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا