غزلیات حافظحافظ

غزل ۱۴۳- سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

نستعلیق

علامه قزوینی

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

 
شرح نوشتاری

معني لغات

دل: قلب، فؤاد مرکز عواطف و احساست که قدما آن را در برابر مغز که مرکز عقل است می آوردند ومجازاً برهمه جلوه های عواطف بشری مثل مهر وکین و عشق و تمایلات دیگر اطلاق می کردند و محل روح حیوانی می دانستند و در اصطلاح عرفا ، دل منظر روح وآیینه یی است که با مراحل سیرو سلوک صیقل یافته انوار حق در آن تجلی می کند.

جام جم: جام کیخسرو، جامی که فردوسی به کیخسرو نسبت داده و در داستان بیژن ومنیژه می گویددر آن جام نگاه کرد و هفت کشور را بدیده و بعد ها به نام جام جمشید یا جام جهان نمای جم در ادب فارسی به کار رفت و بعضی بر این تعبیرند که دل کیخسرو صاف و فاقد حجاب بود و اورا در ردیف پیغمبران محسوب می دارند و او کرامت غیب بینی داشت . بنابراین جام جم کنایه از دلی است که جلوه گاه جامل حقیقت و منعکس کننده رازهای مبهم آفرینش باشد چنانکه سنایی گوید:

به یقین دان که جام جم دل توست مستقر سُرور و غم در دل توست.

گوهر: مروارید و کنایه از اصل و سرشت و خمیره و صفات موروثی است چنانکه هنر از صفات اکتسابی است و در اصطلاح صوفیه : حقیقت کامل انسان.

کون و مکان: دنیا و مافیها ، جهان و همه موجودات در آن.

پیرومغان: پیر متصدی آتش در آتشکده ، پیر می فروش ، مغ .

تأیید: نیرو ، کمک ، توانا ونیرومند کردن.

تأیید نظر: با کمک نگاه ، با کمک اندیشه و تفکر ، با سر تأیید کردن.

معما: مشکل، مشکل سر در گم و پیچیده.

قدح:پیاله بزرگ .

وندر آن آینه: و در زلال باده آن قدح.

حکیم: مراد ذات پرودگار است .

گنبد مینا می کرد: آسمان کبود و فلک مینایی را بر پا می کرد.

بیدل: غافل ، دلداه و شیدا.

خدایامی کرد:خدا خدا می کرد.

شُعبده: تردستی ، حقه بازی.

شعبده عقل: کنایه از شیوه های مختلفی برای رسیدن به اسرار خلقت پیشنهاد می کند.

سامری: مردی که در غیبت حضرت موسی ، گوساله یی از فلز ساخت که با وزیدن باد از آن صدایی شبیه صدای گاو خارج می شدو جمعی به او گرویدند .

روح القدس: جبرئیل ، سبب سوم از سببهای ثلاثه مسیحیان یعنی اَب و اِبن و روح القدس.

سلسله : زنجیر .

معانی ابیات غزل

(1) سالیانی دراز آیینه دل ، از ( عقل) ما جام جم طلب می کرد ، آنچه را که خود در اختیار داشت از غیر خود می طلبید.

(2) او مروارید را که بیرون از صدف دریای این دنیا و مافیها بود از کسانی طلب می کرد که برای رسیدن به لب دریا راه خود را گم کرده بودند.

(3) (من) این مشکل را دوشینه با پیر می فروش مُغ ها ،کسی که با یک اشاره چشم گره مشکلات را می گشود در میان گذاشتم .

(4) او را خوشحال وخندان در حالی که قدحی از شراب در دست داشت و در سطح زلال آیینه مانندآن،جلوه های گوناگون را تماشا می کرد ، دیدم.

(5) از او پرسیدم این جام جهان بین را آفریدگار تو کی به تو ارزانی داشت؟ پاسخ داد: همانروزی که این گنبد آبی آسمان را بر پا می کرد.

(6) خدا ، هماره بادل بی دل و غافل ، همراه و به او نزدیک بود اما این دل خدا را نمی دید و مانند کسی که خدا از او دور است او را صدا می زد.

(7) (و) همه ترفندها و شیوه هایی که عقل در این راه به کار می گرفت به مانند کارهای بی حاصلی بود که سامری در برابر عصا و ید بیضای حضرت موسی انجام می داد.

(8) (پیرمغان) گفت: گناه آن دوست که بر سردار رفت و دار از این بابت سر بلند شد این بود که ناگفتنی ها را باز گو می کرد.

(9) فیض وحی جبرییل اگر بازهم مددکار شود ، دیگر کسان هم مانند مسیحا مرده را زنده می کنند.

(10) از پیر مغان پرسیدم که در این زنجبر زلف خوبرویان ( که پای دلهار در بند نگه می دارد) چه حکمتی نهفته است ؟ پاسخ داد که حافظ ( نه از سلسله زلف بتان بلکه) از دل شیدای خود گله مند است.

شرح ابیات غزل

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فع لان

بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مسبغ

*

عبیدزاکانی: دوش عقلم هوس وصل توشیدا می کرد دلم آتشکده و دیده چو دریا می کرد قطب الدین کاکی: دلربایی که نظر بر همه اَشیا می کرد غائبانه نظر لطف سوی ما می کرد

این غزل سراپا عارفانه پاسخگویی راز بزرگی است که همه عرفا در راه شناخت آن گام زده و هر یک به نحوی و در عبارتی حاصل درك خویش را بازگو کرده اند. تفحص و غور در کتابهای آسمانی و احدایث نبوی و روایات ، ما رابه گوهر عبارتی راهنمون می شود که گوی پاسخ سؤالی را که بعدها و به مرور ایام برای عارفان راه حقیقت و در پیش چشمان آنها خود نمایی کرده است. پیشا پیش داده شده است. آیه : ملکوت آسمان در خود تو است در انجیل و آیه 72 سورةاحزاب : اِنا عَرَضنا الامانه عَلَی السماوات و الارض ….. که اشاره به قدیم و واگذاری سرّ حکمت آفرینش زیر عنوان امانت را به انسان داردو حدیث مشهور : مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرفَ رَبَّه و بیت زیر که به حضرت مولی الموالی علی بن ابیطالب (ع) منسوب است:

دَوائِکَ فیکَ وَ لا یَشعُر وَ دائِکَ مِنکَ وَ لا تَبصُر

دوای در د توست و تو از آن غافلی و درد تو هم از توست وتو آن را نمی بینی .نمونه یی از آنهاست. حافظ در این غزل که حاصل ایامی است که در اوج کمال و قلّه معرفت به سر می برده . موضوع را در قالب سؤالی مطرح و پس از درماندگی عقل از پاسخ آن، به پیر مغان مراجعه کرده و در آنجا پی به پاسخ خود می بردو برای اینکه از نحوه پرسش و پاسخ او بهتر آگاهی یابیم شایسته است بیت به بیت حاصل افکار واندیشه عالی این شاعر عارف را بررسی کنیم :

در بیت اول : شاعر می گوید: عمری بود که این دل گمراه و سرگشته ( وبیدل ) من از ( ما ) یعنی از قوه عقل و خرد من استمداد می طلبید تا آن جام جمی که کیخسرو یا جمشید راداشت و با نگاه کردن در آن هفت کشور را نظاره می کرد و از همه اخبار و اسرار آگا هی می یافت ، برای او تهیه ودر اختیار او بگذارد تا او بتواند پاسخ سوالهای خود را بوسیله آن دریافت کند اما این (دل ) گمراه و سرگشته نمی دانست که (خود) صاحب این جام جم است وآن را از (بیگانه ) طلب می کرد.

در بیت دوم : و به دنباله بیت اول شاعر می گوید: این دل گمراه ، مرواریدی را که در صدف کاینات پیدا نمی شد از کسی طلب می کرد( یعنی ازعقل ) که آن کس حتی راه رسیدن به کنار دریا را بلد نبوده و کم کرده بود چه رسد به اینکه به آن ساحل رسیده و با عمل غواصی ، موفق به صید صدف معرفت و مروارید حکمت آفرینش شده باشد! شاعر می خواهد این مطلب را بشکافد که دل پاسخ سؤالی را از عقل می خواست که خود گمراه و مستأصل بود و من نمیتوانستم پاسخ دل را بدهم و در این کار مانده بودم .

در بیت سوم : شاعر می گوید: و من برای اینکه این مشکل دل را که حالا برای خودم هم مشکلی شده بود حل کنم تدبیری اندیشیدم و به نزدیک پیر مغان رفتم ، پیری که با یک نگاه بسیاری از معماها و مسائل لاینحل را حل می کرد.

در بیت چهارم : اورا در حالی دیدم که جامی از شراب زلال در دست داشت و در سطح زلال آیینه مانندِ آن نگاه می کرد و صدها گونه از این معماها را تماشا و به راهِ حلّ آن دست می یافت.

در بیت پنجم :و من از آن پیر مغان پرسیدم که این جام جهان بین را خداوند کی به تو عطا کرده است؟ او پاسخ داد از همان روزی که این فلک مینایی و آسمان آبی را آفرید یعنی از همان روز اول خلقت کاینات و به عبارت دیگر، همان روزی که من را آفرید و چنان آفرید که این جام جهان بین در اختیار همیشگی من قرار گرفت .

در بیت ششم : شاعر از قول پیر مغان برای خودش مثل زده و از زیان او چنین می شنود: مگر نشنیده یی که یک نفر از خود غافل( بی دل) در حالی که پیوسته اوقات خدا همراه او و با او و در وجود او بود او خدا را نمی دید و مرتب خدا خدا می کرد ! بنابراین این جام جهان بین که مظهر رؤيت حضرت احدیت است از روز اول با من بود اما من توفیق این را داشتم که بر عکس آن از خود غافل بی دل آن را ببینم و بیهوده خدا خدا نکنم .

در بیت هفتم: شاعر از قول : پیر مغان چنین بازگو می کند که بدان و آگاه باش که این همه ترفند و حقه بازی که عقل در این موضوع درک راز آفرینش راه انداخته تمامی بی ثمر و به مانند همان کاری است که سامری با گوساله خود در برابر عصای حضرت موسی و ید بیضای او پیش گرفته بود که به جایی نرسید. بنابراین راه عقل راهی نیست که تورابه ساحل نجات و درک معنویات برساند و راه اصلی و واقعی ، راه دل یعنی راه عشق و اشراق و عرفان است.

در بیت هشتم : وبه دنبال آن به من گوشزد کرد که حال ای سرّ را با تو در میان نهادم یادآور می شوم که می دانی چرا حسین منصور حلاج به دار کشیده شد؟ برای آنکه اسرار مگو را که عوام الناس قابلیت درک آن را ندارند بازگو کرد حال تو خود دانی .

در بیت نهم : و به دنبال سخنان خود این مطلب را یادآوری کرد و گفت که اگر آن فیض وحی جبرییل که شامل حال حضرت عیسی شد شامل حال دیگران هم می شد آنها هم همان کارهایی را که حضرت مسیح انجام داد از قبیل بینا کردن نابینایان ، زنده کردن مردگان ، درخواست مائده آسمانی و اجابت آن و معجزات دیگر ، انجام می دادند.

در بیت دهم : شاعر در پایان می گوید من فرصت را غنیمت شمرده و از پیر مغان پرسیدم اکنون که به پاسخ سؤال خود رسیدم میل دارم بدانم که این کشش عشق وعاشقی که بین زن ومرد وجود دارد برای چیست؟ پاسخ داد که تو از سلسله زلف بتان که دل تو را در زنجیر خود به بند می کشد گله مند نیستی اگر خوب دقت کنی از دلِ شیدای خود گله مندی یعنی این دل تواست که تورا وامی دارد که به سوی زیبایی و جمال کشیده شوی چرا که زیبایی و جمال ، سرّحد کمال را به تو می نمایاند و جمال به منزله علامت راهی است که تورا به خدواند جمیل رهنمایی می کند.

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

53 دیدگاه

  1. بنام او
    خوشا به حال كسانيكه به خويش گمشده خود تا حدي پي برده اند
    بيت اول دلالت دارد براينكه جام جهان نما يا ضمير روشن در خود ماست وآنرا از بيرون واز بيگانگان ميجوئيم! بيت دوم هم دلالت دارد بر اينكه گوهر وجودي آدمي از كون ومكان بيرون است وازگمشدگان ديگر طلب ميكند علي (ع) فرمود تعجب ميكنم از كسي كه دنبال گمشده اش جار ميزند وبه دنبال خود گم كرده‌اش نميگردد. حافظ از قول پير مغان ميگويد: اين گوهر از همان ابتداي خلقت به انسان تفويض شده (پير مغان نمايانگر آنست ودر ديگران نمايان نشده وطاقت فهم آنرا ندارندوقابل افشانيست)ومنصوربه خاطر افشاي اسرار به دار اويخته شدودر انسان خاصيتي نهفته كه با فيض روح القدس ميتواند آنچه را مسيحا ميكرد انجام دهد. به هر حال ما در هر شرايطي باشيم خواندن اينگونه غزليات ياشنيدن آن با صداي روح افزاي ديگران وجودمان را بيش وكم به اهتزاز در ميآورد

    1. درود بزرگوار
      با سپاس از زحمات شما مهربان ،به نظر می‌آید که منظور در بیتی که می‌فرماید، آن یار که سر دار ،از او شد بلند، ….،.اینجا باتوجه به بقیه شعر که از روح القدس و مسیحا نام می‌برد. بلند کننده سر دار هم همان مسیح یا عیسی ع است ،چنانچه به صلیب کشیدن هم در اقوال گذشته همان به دار کشیده شدن معنا می‌شده و مجازاتی مساوی با آن بوده . و چون شعر با مضمون قدسی نوشته شده اینجا تعبیر به منصور به نظر صحیح نیست .

  2. با سلام
    اگر چه که شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است ،اما این یکی از شاهکارهای عرفان حافظ است .
    خواجه در این غزل فرموده هر چه در عالم هست ، خدا همان روز خلقت به آدمی عطا کرده و به دنبال آن در بیرون از خود نباش.تنها راه رسیدن به این جام جهان بین ،شناخت ومعرفت وجودست.

  3. اگر در زندگی فردی و اجتماعی خودمان تنها وتنها همین غزل را درست یاد می گرفتیم بگونه ای که باعث تغییر رفتار مان میشد انبوه مسائل فردی و اجتماعی پیچیده از گذشته تاکنون باقی نبود پس بنظر می رسد پیام حافظ در پیاده سازی آن در جریان زندگی و مواجهه با مرگ است نه سخن و شعری زیبا برای دل خوش کردن مردم ………

  4. ابياتي از مولوي به مناسبت غزل فوق
    اي تو در پيكار خودرا باخته
    ديگران را تو زخود نشناخته
    تو به هر صورت كه آئي بيستي
    كه منم اين بالله آن تو نيستي
    يك زمان تنهابماني تو زخلق
    در غم و انديشه ماني تا به حلق
    اين توكي باشي كه تو آن اوحدي.
    كه خوش و زيبا و سرمست خودي
    مرغ خويشي صيد خويشي دام خويش .
    صدر خويشي فرش خوسشي بام خويش
    جوهرآن باشد كه قائم با خوداست.
    آن عرض باشد كه فرع او شده است
    گرتو آدم زاده اي با او نشين.
    حمله ذرات را در خود به بين
    ايضا
    تو يكي تو نيستي اي خوش رفيق.
    بلكه گردوني و درياس عميق
    آن توئي زفت است كان نهصد تو است.
    قلزم است و غرغه گاه صد تو است
    ايضا
    خويشتن نشناخت مسكين آدمي.
    از فزوني آمد وشد در كمي
    خويشتن را آدمي ارزان فروخت.
    بوداطلس خويش را بر دلق دوخت
    وبيتي منسوب به علي(ع)بسيارقابل تو جه است:
    اتزعم انك جرم صغير
    وفيك انطوي عالم الاكير
    (آيا گمان ميداري كه جرم صغيري هستي در صورتيكه عالم اكبر در تو پيچيده شده است)

  5. بسیار جالب و مفید بود. در تحقیق خودم از آن استفاده کردم. استادمحمد جعفر محجوب دردانشگاه به مادرس می داد.آ یا دکترجعفر محجوب همان دکتر محمد جعفر محجوب است که به رحمت ایزدی پیوسته است؟

  6. با سلام و تشکر فراوان از این توضیحات روشنگر من این شعر را از قدیم به صورت دیگری در حافظه دارم که با روایت شما متفاوت است و اکنون نمی دانم کدامیک درست تر است :
    سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
    وانچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
    طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
    مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
    کو به تایید نظر حل معما می کرد
    دیدمش خرم و خندان ، قدح باده به دست
    وندر آن آیینه صد گونه تماشا می کرد
    گفتمش این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
    گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
    گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
    جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
    فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
    دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
    گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
    گفت حافظ گله ای از شب یلدا می کرد
    با تشکر خدانگهدار و موفق باشید

    1. درود بزرگوار
      با سپاس از زحمات شما مهربان ،به نظر می‌آید که منظور در بیتی که می‌فرماید، آن یار که سر دار ،از او شد بلند، ….،.اینجا باتوجه به بقیه شعر که از روح القدس و مسیحا نام می‌برد. بلند کننده سر دار هم همان مسیح یا عیسی ع است ،چنانچه به صلیب کشیدن هم در اقوال گذشته همان به دار کشیده شدن معنا می‌شده و مجازاتی مساوی با آن بوده . و چون شعر با مضمون قدسی نوشته شده اینجا تعبیره منصور به نظر صحیح نیست .

  7. تشکر از تمامی دستاندرکاران که چنین شعر زیبای را انتخاب و تشکر از استاد محجوب که بهترین تفسیر را ادا کردند. دست مریزاد. خداوند همگی شما را برای ملت ایران حفظ کند .

  8. با سپاس دوباره از شما فرهیختگان گرامی خواهشمندم به این پرسش من پاسخ بفرمایید که از کجا میتوانم سی دی یا کاست شرح غزلیات استاد محجوب را تهیه کنم این دو غزل را بارها با گوش جان شنیده ام شادکام باشد
    ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

  9. با سپاس از زحمات پر ارزش شما نكاتي چند در مورد اين غزل كم نظير به عرض دوستان ميرسانم. در مصرع دوم از بيت دوم گمشدگان “ره” دريا صحيح تر است زيرا مشتاقاني كه به دنبال رسيدن به مرواريد حقيقي (باطن خويش) در درياي بيكران هستي‌اند راه گم كرده‌گانمي هستند كه به مقصد نرسيده‌اند. لب دريا مقصد و محلي مشخص است كه گم شدن در آن براي رسيدةگان معناي مناسبي ندارد.
    در مصرع اول از بيت هفتم آن‌همه شعبده‌ها “عقل” كه ميكرد اين جا مناسبتر است، زيرا اين خويش اگر به پير مغان برگرددكه با توجه به رسيدن او به تاييد نظر (بصيرت) نياز به شعبده ندارد. اگر اين خويش به جوينده حقيقت اشاره داشته باشد نيز او در مراحل اوليه شتاخت بوده و نميتواند نافي يا مدعي عصا و يد بيضا باشد. تنها مدعي در اين ميان عقل استدلالگر است. تجانس بيشتر وزني و آهنگ كلامي عقل دليل ديگري براين نكته است.
    جابجايي بيت هشتم و نهم با يكديگر تناسب بيشتري در موضوع كلام (معجزه‌هاي تفيضي به انسان)و توالي ابيات ايجاد ميكند.
    زياده جسارت است.
    در پنهاه حق باشيد.

    1. اتفاقا مقصود همان لب دریا هست چون هدف دریا نیست بلکه مروارید هست. که البته گمشدگان همانطور که در مصرع اول هم گفته شده آن مرواید را در صدف هم پیدا نمی‌کنند.

  10. درود بر شما فرهيختگان بخشنده كه آنچه يافته ايد با ديگران بخش ميكنيد .اگر كسي پاسخي به اين سوال بدهد سپاسگزار خواهم بود :
    اينكه مي گوييم كه همه چيز در درون ماست ، آيا بدان معناست كه ما از فيوضات حضرت حق تعالي بي نيازيم ؟ يا اينكه امكان دريافت حقايق بلقوه در ما وجود دارد و آنگاه به فعل مي آيد كه ” آن شب قدر ” به كسي دست دهد و ” شاخه نبات ” را از نفخات قدسيه حضرت دوست دريافت كند.؟

  11. انسان زماني در نزول است و در نالزلترين سطح از قول ابوعلي سينا به سطح هيولايي مي رسد كه در انسان فطرت الهي بالقوه وجود دارد انسان در حال صعود بفعل مي رسد تا آنجا كه درجه انسان متعالي گردد و حتي به ملائكه عالم مجردات برسد تفاوت انسان با ملائك در اينست كه از خود اختيار دارد و مي تواند راه خود را اختيار كند در اين ميان شر از طرف شيطان رجيم مانع است و در طرف مقابل هدايت تكويني و تشريعي انسان را راهنمايي مي كند انسان در اين گذر از قرآن و احاديث ائمه اطهار براساس اصل اجماع و استفاده از عقل مي تواند،در صورتيكه به علم لازم دست يافته باشد ،ياري جويدو علاوه بر هدايت خود به هدايت ديگران بپردازد واين همان اصل اجتهاد است كه فقهاي اعلم به اين درجه رسيده اند و انسانهايي كه به اين درجه نرسيده اند لازم است از مجتهد جامع الشرايط بر اساس حكم استفتاهات زمان خود بر دين خود استوار باشند و از طريق ادعيه كه از طريق ائمه ما را در اين راه ياري مي كند و مسئلت از خداوند متعال جوهر خويش را جلاءداده و تا زمان رجعت به عالم ملكوتي كه در اصل متعلق به آن مي باشد فرا رسد. ائمه اطهار را الگوي خويش قرار دهد تا به قولي افازهم الله خيركم شود.

  12. سلام.

    در خصوص سوال مطرح شده دوست گرامی خودشون به بهترین طریقی پاسخ خودشون را داده اند. ما بالقوه همه چیز را در اندرون خویش داریم منتها لازمه که اونا رو به فعل در بیاریم. برای همین آفریده شديم و در معرض ابتلا در این دنیا قرار گرفتیم تا در کش و قوسهای زندگی جوانب مختلف این قوه به فعل در آید. پس این عالم و بودن در این عالم وسیله ایست جهت به فعل در آوردن آنچه که بالقوه در خود داریم و از آن بهره مندیم. پس وقت را عزیز بشماریم و در راه شریعت و انجام واجبات و ترک محرمات قدم برداریم و هر از چند گاهی بر گردیم و خویشتن را نظاره کنیم که کجای کار ایستاده ایم.

    1. از یکی از اولیای خدا شنیدم که می گفت خداوند متعال همه چیز را به صورت بالفعل درون ما گذاشته است نه بالقوه! ما فقط باید بگردیم و آن را پیدا کنیم نه اینکه از قوه به فعل تبدیل کنیم.
      ممنون از سایت خوبتون

  13. اشعار حافظ یک اشعار جهانی است وعلارغم گذشت نزدیک به ده قرن همچنان زیبا دل نشین ومثال زدنی است
    پس سمت وسو دادن به تفکرات و نگرش دینی اقلیت خاص منطقی نیست
    و حتی اگر بخواهیم از دیدگاهی خاص بنگریم باید در نظر داشته باشیم که حافظ ابتدا ایرانی است

  14. درود بر شما ! خواندن غزليات حافظ و پي بردن به روح آن جاني تازه به آدمي عطا مي‌كند. چه زيباست به خود رسيدن……
    و اما سيمرغ ……. در منطق الطير رمزي از حقيقت مطلق است كه براي رسيدن به آن بايد از هفت وادي طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و بالاخره فقر و فنا گذشت تا به آن حقيقت دست يافت. اما آن حقيقتِ(سيمرغ) چيست؟ از نظر عطار يعني به خود رسيدن.
    عطار در منطق الطير حكايات را از زبان مرغان نقل مي كند. گروهي كه با رهبري هدهد مي خواهند خود را به سرور مرغان يعني سيمرغ برسانند اما در اين راه پر فراز و نشيب و دشوار گروهي تلف مي شوند و گروهي با عذر و بهانه از ادامه ي راه كناره مي گيرند فقط سي مرغ به مقصد مي‌رسند وچون منزّه شدند و خورشيد بر آنان بتافت و در برابر آيينه حق نما عكس سي مرغ در آن نيافتند را يافتند كه به حقيقت سيمرغ با ايشان يكي است و در ميان ايشان جدايي نيست بلكه خود عين سيمرغند.
    ش. زرگاني

  15. باسلام وعرض ادب ممنون ازانتخاب بجای غزل آنهم زمانیکه بنده شدیدا به تفسیرش نیازمند بودم.اما بیت آخرغزل همچنان برای بنده ابهام دارد. به عبارتی ارتباط دو مصرع وسوال وجوابی که در این بیت آورده شده برایم مبهم است.ممنون خواهم بود اگردر این رابطه راهنمایی کنید.باتشکر

  16. ای کاش خدار ا چون حافظ بی خود وهمه خود از دنیای درونی مملکت وجود چیزهای دانسته ومملکت درونی خودرا تابع روح انسانی می ساختیم تا دیګر در دنیای که ما درآن زندګی داریم همګان خود شناخته بوده ودر پیکارهای خود خواهی ها وتفوق طلبی ها غرق نمیشدیم ولی حالا بدا حال ما وآنانیکه فقط در قسمت از خود خواهی های مملکت جسم شان داخل شده اندوګاهی هم چون من خراب در طلب مروارید مقصود در داخل کشور وجود خودداخل نشده اندچی زیباست دنیای چون حافظ و……….داشتن وخودرا درست شناختن خدایا تویاری ده تا خودی خودرا شناخته واز دنیای مان بهشت میساختیم.

  17. در ذیل این غزل دوستان نظرات زیادی داده اند واین میرساند که علاقه به شناخت خود در انسانها زیاد است واتفاقا همین خود شناسی یاخود نگری وبه بیان دیگر معرفت النفس بهترین راه معرفت بخداست که”من عرف نفسه فقد عرف ربه” ودر حدیث داریم که منظور از علمی که کسب آن واجب است(طلب العلم فریضه) علم النفس میباشد وحضرت علی ع کرارا خودشناسی را تو صیه کرده اند از کلمات ایشان است که خود شناسی راس همه حکمتهاست .وفرموده اند کسی که قدرخود را نشناخت به هلاکت رسید(هلاکت روحی) وسخنان متعدد دیگر ومتاسفانه در این زمینه کمتر کار شده وکمتر کتاب آموزنده ومشوق داریم

  18. باسلام و احترام
    ضمن خداقوت خدمت شما لازم ميدانم برداشت خودم رااز اين غزل عرفاني بالاي حافظ بيان نمايم. دربيت اول حافظ از گمشده انسان كه همان گوهرناب انسانيت است سخن به ميان مي اورد كه انسانها سالها به دنبال آن مي گشتند و ازبدو خلقت با انسان همراه واجين بوده است وحافظ دربيت اول به خوبي توانسته حق مطلب رابجاي اورد .(حافظ درقرن هشتم زندگي ميكرده و مولانادرقرن هفتم)درمودبيت دوم حافظ بابهره گيري ازسخنان مولانا دركتاب فيه ما فيه انسانهارا به گمشده لب دريا توصيف ميكند كه اكثر انسانها لب درياي دنيا گم شده اند وبه همديگر نگاه ميكنند (فكرميكنند ازاين طرف دريا به ان طرف دريا بروند كشف ميكنند ويا لب دريا صبر كنند و خانه وهمسر وزندگي تشكيل بدهند همانند پدران وهم سالان خود گوهر انساني را پيدا مي كنند ) وبراي كشف گوهرلب دريانشسته اند وكاسه هارابا آب دريا پرمي كنند و گوهري پيدانمي كنند درصورتي كه لازمه كشف گوهر قواصي كردن وزير آب دريا رفتن است وبراي اينكه انسان قواصي كند بايد لباسهاي خودرا درآورده و به اعماق دريا برود و از همه چيز بگذرد تا بتواند به گوهر انساني خود دست پيدا نمايد .

  19. درود بر مردمان پارسی که هنوز هم به ادب و ادبیات علاقه مندند.
    در مورد مصرع (جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد) خواستم ارض کنم که جرم در اینجا میتواند به معنی گناه باشد یا که نه کاملا برعکس.زیرا اسرار فی نفسه نباید واگویه شوند لیک وقتی سری فاش شد عقوبتی دارد.لذا حلاج از سر گناه بالای دار شد.پس به حق خویش رسید.اما چه زیباست که انسان گنه کار خداوند باشد و برای قربه الی اله بر سر دار رود.

  20. عمده نظر شاعر عظیم الشان ما حکایت از وجود باارزش خود انسان دارد وبراین تاکیددارد لازمه خداشناسی خود شناسی است ولذا این مضمون را در بردارد که همه گم شده هر شخص در وجودش قرار دارد که برای دستیابی به آن باید خود رابشناسد در دنیای مادی چنانچه چایی را بخواهیم باید نشانی از ان را داشته باشیم که براین نشان اقدام نموده وبه مطلوب خود دسترسی بیداکنیم یعنی در واقع باید شناختی ونشانی از آن هدف داشته باشیم آیا انسانی که عظمتش به قدری میباشد که حضرت خالق نسبت به آفرینش آن به خودش آفرین گفنه جز اهمیت جهان وجود را می رساند؟ولذا هرانسانی برای رسیدن به وصال ومطلوب معشوق وخواست خویش ناگزیر به شناخت ازخویشتن خویش است وازاین راه است که گم شده اش را می یابد وکامروا میگردد.باشد که اعماق دریای وجود حود را شناخته ودر آن غوص کنیم تاگوهر مطلوب خویش را صید نماییم.

    1. بنده هم با نظرشما موافق هستم تا انسان خود را نشاسد خدا را نشناخته است حال باید این سوال را بپرسیم از خودمان چرا دنبال خودشناسی و یا خداشناسی هستیم؟ آیا آخر این قضیه به این ختم می شود که دنبال یک شخصیت دانشمند یا یک شخصیت معنوی هستیم که به دیگران عرضه کنیم یا واقعا به این سوال رسیده ایم که من کیستم؟

  21. در خصوص جام جم ، جام جمشید ، جام کیخسرو ، آئینه اسکندر ، جام سلیمان پیامبر و در یک کلام جام جهان نما بین شعرا و عرفا و دانشمندان و حتی مورخین – همواره اختلاف نیز اتحاد نظر بوده است . و به طور قطع آنان که آگاه تر بوده اند بهتر اظهار نظر کرده اند . بنده وارد بحث تغایر و تفاوت ها و افسانه ها و واقعیت ها نمیشوم و فقط نظر عارف و شاعر بزرگ شیخ محمود شبستری را از کنزالحقایق وی درج می نمایم . ( غزل خواجه هم ناظر به این معناست )
    شیخ محمود شبستری در کنزالحقایق گوید :

    یکی جم نام وقتی پادشا بود
    که جامی داشت کان گیتی نما بود
    بصنعت کرده بودندش چنان راست
    که پیدا میشداز وی هرچه میخواست
    هر آن نیک و بدی کاندر جهان بود
    در آن جام از صفای آن نشان بود
    چو وقتی تیره جام از زنگ گشتی
    شه گیتی از آن دلتنگ گشتی
    بفرمودی که دانایان این فن
    بکردندی به علمش باز روشن
    چو روشن گشتی آن جام دل افزای
    بدیدی هرچه بودی در همه جای .
    سپس می فرماید :
    بقدر علم خود گفتند بسیار
    ولی آسان نشد این کار دشوار.
    پس از جستجوی فراوان ، عاقبت حقیقتی یافتند که از فرط وضوح ، پنهان مانده بود:
    ” بسی گفتند هر نوعی از اینها
    نبود آن جام جم جز نفس دانا … ”
    چو نفس تیره روشن کرد انسان
    نماید اندر او آفاق یکسان
    چو انسان گشت اندر نفس کامل
    شود بر کل موجودات شامل
    ز چرخ و انجم و از چار ارکان
    نموداری بود در نفس انسان
    ” حقیقت دان اگر چه آدم است او
    چو عارف شد بخود جام جم است او … “

  22. د ر با ره مصرع ۶ : بی دلی د ر همه احوا ل خدا با او بود او نمی دید ش و از دور خدا یا می کرد درست است زیرا : اگر بیت اول را بعنوان مبتدای جمله در نظر بگیریم که می رسا ند یک نفر نه از اهل شناخت با دیده دل ، خدا ( فاعل جمله ) را همراه دارد ولی او را نمی بیند در مصرع دوم که نقش ( خبر ) جمله را بعهده دا رد با حذف ( یا ) از انتهای کلمه خدا و جایگزین کردن (را) ، کلمه خدا از حالت فاعل مجهول به حا لت مفعول ( مفعول جمله در جواب کرا و چرا ) تغییر وضعیت گرامری می یا بد که هم ( معنا ی نا ما نوس اخلا قی را ا لغا ء می کند ) و هم لا زم می آ ید که یک اسم ما نند ( دعا ) ، ( صدا ) و یا ( نجوا) بعد ا ز کلمه خد ا بمطلب اضا فه شود و این مغا یر وزن ومعنای شعر خواهد بود . آ یا بهتر نیست بپذیریم که در نسخه علامه قزوینی هم میتواند اشتباه چا پی با شد، شا ید غلط نا مه هم داشته با شد. مفهوم خدا هم در اینجا با ید با توجه به بیت ( جرمش آ ن بود ک اسرار هویدا می کرد )، اشا ره به گفتار منصور حلاج ( ا نا الحق ) بمنظور اینکه خدا در درون ویا خود انسان است ، باشد ا لله اعلم .

  23. نتيجه تفال :
    1- خواجه در بيتهاي 3-4-5-6 به ترتيب مي فرمايد ( ديشب مساله دشوار خود را نزد مرشد معرفت عرضه کردم کسي که با نيروي بصيرت و بينايي از مسايل پيچيده پرده بر مي دارد ) ( او را درحالي يافتم که شاد بود و قدح باده معرفتش پر ضمير آگاهش درحالت روحاني و معرفت بود درحاليکه درآينه جام معرفت سرگرم کشف و شهود بود ) ( از پير پرسيدم خداوند چه موقع اين دال آگاه را به تو بخشيد گفت زماني محبت فرمود که اين آسمان شيشه اي را بنا مي کرد ) ( يکي از عاشقان که هميشه خدا با او بود ولي او خداوند را به ديده دل نمي يافت ناله مي کرد و مي گفت براي رضاي خداي کعبه مقصود را به من نشان دهيد ) جنابعالي خود از اين چهار معني نيت خود را بدست آوريد
    2- اين نيت به شما نزديک است اما به علت مشغله و ترديد و عدم آگاهي از آن اطلاع نداريد براي اجراي اين نيت از افراد آگاه کمک بگيريد و آنگاه دقت سرعت عمل و علاقه را همراه تلاش به کار بگيريد زيرا تا موقعيت راهي نمي باشد
    3- نيت جنابعالي عملي مي گردد به شرط آنکه ا زدانشمندان و آگاهان کمک بگيريد به مشاهد خمتبرکه برويد و دعايي کنيد و محبت فرماييد مرا نيز دعا کنيد که خواسته جنابعالي عملي مي گردد
    4- سه فرزند در طالع داريد مسافر شما او ضاعش بهبود يافته است به شما دروغ مي گويد خريد خوب است ولي فروش صلاح نمي باشد تغيير مکان عملي است ولي تغيير شغل نياز به موافقت دو نفر دارد وضع خانوادگي جنابعالي بهبود مي يابد همسرتان مهربان است به او محبت کنيد ويژگيهاي جنابعالي عبارتند از با شخصيت مغرور و سرکش واقعاً ضد و نقيض خود خواه سخاوتمند با شرف اصيل پرحرف فيلسوف ماب اهل مبارزه .

  24. من روی این غزل خیلی تامل کردم . نسخه های مختلفی رو دیدم ولی ظاهرا از نظر ترتیب ابیات نسخه غنی و قزوینی بدترین ترتیب ابیات را دارد همینطور تصحیح خانلری و رشید عیوضی که عینا شبیه هم هستند . نسخه مسعود فرزاد ابیاتی بیشتر دارد و این غزل را با ۱۱ بیت ثبت کرده ولی در نسخه خطیب رهبر ۱۰ بیت است .
    این بیت را که خیلی نزدیک به اندیشه حافظ است من فقط در نسخه مسعود فرزاد و نسخه شاملو دیدم
    آن که چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت
    ورق خاطر از این نکته محشا می کرد
    مقاله ای هم در رابطه با ترتیب ابیات همین غزل نوشته ام نمیدانم اینجا میتوانم قرار دهم یانه

  25. سلام.مطالب زیبایی بود ولی خیلی غرق ظاهر کلمات نشوید و مهم عمق مطلب و پی بردن به گوهر وجودی انسان است که تقریبا تمام ادیان این باور را قبول دارند.
    الحذر ای مومنان کو در شماست
    در شما بس عالم بی منتهاست (مولوی)

  26. سلام خدمت شما با عرض تشکر
    به نظر من جام جم از نظر حافظ خواستن چیزی برای پرستش و شکران نعمت که در مصرع دوم اشاره شده به روی کرد مردم به بت و غلط پنداشتن معبود است

    1. با سلام مهدی جان به نظرم عقل فعلی بسیاری از ما انسانها شعبده بازی می کند سحر و جادو می کند در حالی که ما بر روی گنج بیکران نشسته ایم ما را دنبال نخود سیاه یا گنجهای زودگذر و البته بدلی می فرستد مثلا می گوید برو این مقام را بدست بیاور خوشبختی در ا ین است و البته خوب است که مقام بدست بیاوریم ولی بعد می فهمیم که هنوز هم خوشبخت نیستیم بعد ما را می فرستد دنبال پول و ما بدست می آوریم و باز هم خوشبخت نیستیم و این داستان تا لب گور ادامه دارد البته آن آخرها دنبال معنویت می رویم ولی هنوز هم خوشبخت نیستیم و هم اینها در نا آگاهی و سحر و جادوی عقل بدلی صورت می گیرد و البته چون اکثر ما عین هم هستیم تشویق هم می کنیم که برو این کارها را بکن خیلی خوب است. به قولی کوری عصاکش کوری دگر. اما اشتباهی که عقل ما الان ممکن است بکند این است که بنابراین همه چیزهای مادی بد هستند و دنبال اینها نرویم نه این هم سحر است تو اول خودت را بشناس وجودت را کشف کن بعد دنبال چیزهای مادی هم خواستی برو، که صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

  27. بسم رب النور

    این ابیات بیشتر در باب توصیف کرامات پیر مفتی عارفان پیرمغان است و البته کشف اسرار جام جم هم از کرامات مشهور ایشان است. جمیع پیران کامل راه عرفان او را پیر مفتی خواندند و گفتند که او از ورای مکان در خلوت عارفان دور زمان سر بر کرد و قلاووز عارفان و عاشقان بسمت خورشید رخ آن شاهد دردانه شد. خواجه در اشارت به همین مقوله است که میفرماید:

    مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ .. چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد. _ خواجه لسان الغیب شیرازی

    همچنانکه پرتو خورشید رخ آن شاهد دردانه بر همه ذرات و اشیاع و انسانها و بلکه کل کهکشانها غالب است، زنگاری هم در دلها هست که مانع بازتاب آن میشود. ولی یک دل صاف و سفید و صیقلی دارای قابلیت بازتاب جلوه جمال بینهایت خورشید رخ آن شاهد دردانه است و از همین روست که عارف دل صیقلی میکند و در اینجا اشارتی به جام جم است.

    1. به نظر من پیر مغان، همونطور که از اسمش پیداست موبد یا دانای زرتشتی است که حافظ در ابیات زیادی ارادت خود را به او ابراز کرده: مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو دادی و او به جا آورد

  28. تضمین این غزل (مسمط مخمس)
    بلبلی نعره زنان شکوه و غوغا میکرد
    گل بصد گونه ز رخ جلوه و ایماء میکرد
    چشم دل را چو تجلای تو بینا میکرد
    ( سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
    وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد )
    ……………………………………
    گر کسی گوهر خود یافت همو قارونست
    هر که خود را نشناسد بجهان مغبونست
    این دل خام که دنباله رو افسونست
    ( گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
    طلب از گمشدگان لب دریا میکرد)
    ……………………………………
    گوش نا محرم اگر نشنود آوای سروش
    کس نداند سخن عشق همان به خاموش
    خواهم آویزه کنم پند بزرگان بر گوش
    ( مشگل خویش بر پیر مغان بردم دوش
    کو به تأ یید نظر حل معـّما میکرد )
    ……………………………………
    مظهر نیکی وفرخنده پی آن موسی دست
    عاشق ومست خود از شعشعه ي جام الست
    در زیارت زتجلیش شدم من پا بست
    ( دیدمش خرّم و خندان قدح باده بدست
    وندر آن آیینه صد گونه تماشا میکرد)
    …………………………………….
    گفتم اي پير بگو چيست درآن بحر عظيم
    گفت پيشا بنگربخت ترا گشت نديم
    گر چه خامي و ترا هست دل و ديده عقيم
    ( گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
    گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد)
    ……………………………………
    تا بریدم ز نیستان، غم مهرش افزود
    ناله افتاد بدل در غمش از نای وجود
    در ازل چشمۀ مهرش دل عشاق ربود
    ( بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمیدید ش و از دور خدا یا میکرد )
    …………………………………
    لعل سیراب بخون، تشنۀ خون دل ما
    طلبش چیست؟ دگر از دل پیرو برنا
    وز فریب نگهش کرده دو صد فتنه بپا
    ( این همه شعبدۀ خویش که می کرد اینجا
    سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد )
    ……………………………….
    گفتمش چرخ فلک بهر چه گشتست سَرَند
    افکند زلف سیاهش دل عاشق به کمند
    هر که مستهلک حق است چرا گشت به بند
    ( گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
    جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد )

  29. سلام بزرگوار.
    به نظرم شما در اینجا یک اشتباه تایپی دارید که به بیت لطمه زده «

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود

    او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
    »
    دقت برمایید در مصرع دوم «خدایا درسته نه خدا را»
    در مصرع دوم این بیت «او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد» درسته .

    پاینده باشید .
    یا حق
    الله نگهدارتون

  30. ۷۰۰ سال از عمر این درس ساده میگذرد که: قدرت زندگی در “این لحظه” است وتنها راه خوشنودی رها کردن خود-مداری (ایگو) و ورود به “اکنون” است. تاسف آور است که ما این درس را نه تنها نفهمیدیم بلکه از آن برای بزرگتر نشان دادن و شناخت خود-مداری (ایگو) خودمان بهره میگیریم — که من باهوشم، من بهترم،و ….
    در هر لحظه تصورات (خیالات) فراوانی از سر ما میگذرد که ما کنترلی روی آنها نداریم. مدار همه اآنها بر روی “من، خودم، ما” قرار گرفته. یا در گذشته گیر گرده ایم و از افسردگی زجر میبریم، یا در زندان آینده هستیم و نگران. زندانی ها نمیدانند آزادی چیست مگر آنکه آزاد شوند. برای ورود به این لحظه و اکنون باید کوله بارهای گذشته را دور بریزیم تا بتوانیم از در وارد شویم. برای ماندن دراکنون باید نگرانی های آینده را در چوی روان زندگی رها کنیم. اگر من نام مسیج را در اینجا ببرم باور شما به افکار و تخیلات غلط ممکن است شما را از ادامه خواندن باز دارد. نتیجه: حافظ مسیح را میشناخت و میدانست که او بر روی صلیب گفت: پدرآنها را ببجش چون نمیدانند چه میکنند. یعنی به تخیلات غلط خود در مور همه چیز ایمان آورده اند. مسیح میگفت: من و پدرم (خانه خدا) یکی هستیم. شما فقط در زمان حال میتوانید با “خانه خدا -یعنی خودتان” در تماس باشید. حافظ شما را به خودتان معرفی میکند و چام اکنونی کیخسرو را به دستان میدهید تا بدانید که فقط یک اکنون وجود دارد و شما چه یخواهید و چه نخواهید همیشه در اکنون (فقط همان یک اکنون — نه اکنون قبلی و بعدی!!) حضور دارید. آیا حاضرید وارد شوید و زندگی کنید؟

    امروز در فرن بیست و یکم ما همچنان به افگار و تصورات غلط خود در مورد خودمان (ایگو) ایمان میاوریم، باور میکنیم که کی هستیم و چی هستیم و افسردگی و نگرانی را تداوم میدهیم. برای آنکه من “خوب” باشم عده ای باید “بد” باشند. برای آنکه من با هوش باشم، عده ای باید “احمق” باشند. در حالیکه من نه به تائید دیگران نیاز دارم. گاهی با هوش عمل میکنم. گاهی کم هوش. گاهی دست و دل بازم گاهی خسیس.—- زندگی از درون بهتر میشود نه از برون. اکنون را در درونت بیاب تا هر کس که تو را می بیند محو آرامشی شود که از درونت برمیخیزد. اگر خودت را با افکارت شناسائی کنی، در زندان تصورات و باورهای غلط خود زجر خواهی کشید. مقدم شما را به اکنون و این لحظه خوش آمد میگویم.

    اشتباه واژه ها برای آن است که فارسی زبان دوم من است.

    I love Hafez and the simplicity of his messages.

    1. با سلام توجه بفرمایید که ما از این اشعار تفسیر حال کنیم یعنی خودمان را تفسیر کنیم با این اشعار، این که ا ین جایش کم است و زیاد به حال ما چه تاثیری می گذارد! گمشدگان لب دریا دقت بفرمایید عده زیادی از ما انسانها هستیم که در لب دریای بیکران نشسته ایم ولی داخل آن را نمی بینیم و تا اگر دیدیم داخلش شویم. گمشده کسی است که دنبال چیزی می گردد آن چیز را پیدا نمی کند و مدام نگران است که کجا می تواند آن را بیابد در حالی که لب دریای بیکران هستی نشسته و این دریا در وجودش است به نظر من این ابیات به این معنی است که ما مثلا دنبال خوشبختی و آرامش هستیم منتهی در چیزهای بیرونی مثل پول، مقام، شهرت، معنویت، مهربانی، ادب و…. ولی با بدست آوردن اینها باز هم راضی نیستیم ولی آن گوهر درون که جناب حافظ می فرماید که همه چیز آنجاست در عمق وجود ما پنهان شده و ما سراسیمه و با عجله به دنبال چیزهای بیرونی هستیم که به آن برسیم در صورتی که آنها یعنی بیرونی ها بدل هستند و ما را راضی نمی کنند چون اصل ما چیز دیگری است و در عمق وجود ما پنهان شده. که البته همه چیز آنجاست و خیلی چیزهای دیگر. ما بفکر باشیم که چگونه از سطح به عمق برسیم تا معنی پیدا کنیم

  31. ای کاش میدانستید که منظور حافظ فقط با عیسی مسیح میباشد و آنگونه که از اشعار پیداست تمامی کلمات در وصف ایشان بکار برده شده است ….جرمش این بود اسرار هویدا میکرد ..منصور حلاج نیست خواهشا اشتباه نکنید کمی بیشتر مطالعه کنید ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا