غزلیات حافظحافظ

غزل ۰۸۰- عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

نستعلیق

علامه قزوینی

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

شرح نوشتاری

معانی لغات غزل (۸۰)

عیب: نقص، ننگ، بدنامی، آهو.
خود را باش: به خود بنگر، خود را نگهداری کن.
عاقبت کار: پایان کار، کنایه از روز جزاست.
خانه عشق: جایگاه راز و نیاز با معبود.
سروخشت: سربه خشت لحد گذار، سرت را به خشت بزن.
سابقه لطف ازل: استمرار لطف ازلی الهی، لطف قدیمی و ازلی خداوندی که شامل حال بندگان است.
خلوت تقوی: گوشه پرهیزکاری، کنایه از مرز تقوی و پا بیرون نهادن از آن است.
روز اجل: به هنگام فرا رسیدن مرگ.
معانی ابیات غزل (۸۰)

(۱) ای زاهد پاک سرشت!! بدیها و بدنامیهای رندان را برملا و آنها را شماتت مکن که گناه دیگران را به پای تو نمی‌نویسند.
(۲) من اگر بدم یا نیکم، تو در خود بنگر و خویشتن را نگهدار که آخر سر، هرکسی کشته خود را درو خواهد کرد.
(۳) مردمان، چه هشیار چه مست در راه رسیدن به محبوب در تکاپویند و همه جا، چه مسجد چه کنیسه جایگاه راز و نیزا با اوست (فرقی نمی‌کند).
(۴) سر من به حالت تسلیم و رضا برخشت درمیکده‌ها فرود می‌آید (حال اگر) مدعی درک این معنا و فهم این مطلب نمی‌کند چه بهتر که سر به خشت بسپارد.
(۵) مرا از لطف ازلی و مستمر آفریدگار توانا نومید مگردان. داوری تو درپشت پرده روز حساب، از نیکیها و بدیها برچه پایه و میزان استوار است؟
(۶) تنها من نیستم که از خلوت تقوا و جاده پرهیزکاری به درو به دور افتاده‌‌ام، پدر من، آدم ابوالبشر هم به همین گناه از بهشت جاویدان به دور افتاد.
(۷) ای حافظ اگر به هنگام مرگ به خرابات رفته و جامی درکشی بی هیچ عذابی یکسره در بهشت جاویدان چشم‌خواهی گشود.
شرح ابیات غزل (۸۰)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*

خواجو‌کرمانی:

منزل ار یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر به نیاز است چه مسجد چه کنشت

این غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده و از آنجا که اعمال و رفتا رو تنقیدات ناهنجار و زشت زاهدان قشری، این عارف دریادل و بصیر را همیشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه می‌داشته، تاروپود این غزل را هم با جوهر افکار وعقاید خود منقش و غزلی را ساخته و پرداخته که به صورت مجموع و یکجا و دربست به حالت ضرب‌‌المثل درآمده است. و در مواردی که سخن و کلام اقتضا کند از طرف گوینده به عنوان شاهد کلام خوانده می‌شود و این شیرینکاری از نوادری است که ریشه در صدق و اصالت نظریه و گفتار شاعر دارد.
۱- بیت اول تلمیح است به آیه شریفه ۱۶۴ سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتکْسِبُ کُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَیْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْری…) یعنی هیچ کس کاری جز بر ضرر خویش نمی‌کند و هیچ باربرداری بار دیگری را برنمی‌دارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعریض در به کاربردن ترکیب وصفی پاکیزه سرشت! برای زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آیه شریفه مذکوره بالا متکی می‌سازد و به دنبال مطلب در بیت دوم به او می‌گوید: تو برو و خود را نگاه کن و در فکر اعمال خود باش که هرکسی کشته خود را می‌درود. توضیحاً کلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معنای آن (تماشا کن) می‌باشد. بطور مثال گفته می‌شود: این را باش. یعنی این را نگاه کن. و منظور شاعر این است که ای زاهد پاکیزه سرشت!! به کار مردم چه کاری داری؟ به اعمال خود بنگر. این مضمون را قبل از حافظ، نظامی گنجوی درشرفنامه چنین آورده است:
اگر نیکم وگر بدم درسرشت

قضای تو این نقش در من نوشت

در بیت سوم، شاعر به منظور ذکر دلیل و تفهیم زاهد می‌فرماید: هر کسی در هر حالی که هست چه هشیار و چه مست درصدد دسترسی به محبوب خود بوده و مکان راز و نیازا یعنی مسجد یا کلیسا چندان در نفس امر ذی‌ مدخل نیست. و در بیت چهارم درثابت قدمی به عقیده خود ابرام نموده و به مدعی یا زاهد پاکیزه سرشت! می‌گوید اگر معنی کلام مرا نفهمیدی برو بمیر و سرت را به خشت لحد بگذار.
در بیت پنجم این غزل که به عقیده این بنده درجای مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد می‌فرماید نخواسته باش که با برداشت غلط خود از شریعت مرا از لطف پروردگار نومیدسازی و تو با چه معیار و مقیاسی خوبی و بدی را می‌سنجی و چه اطلاعی را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داری که چنین پیش داوری می‌کنی؟ بعد در بیت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقایسه کرده و خود را مجبور می‌داند نه مختار و غزل را با طنز زیبایی به پایان می‌برد. حافظ درمقطع غزل می‌گوید: ای حافظ هر زمان خواستی بمیری سری به خرابات زده جامی بنوش و مطمئن باش که بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعی که سراز خمار مستی برداشتی مشاهده می‌کنی که در بهشت هستی.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

16 دیدگاه

  1. ای اهل ایمان شما ایمان خود را محکم نگاه دارید که اگر همهٔ عالم گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید زیانی از کفر آنها به شما نخواهد رسید بازگشته همهٔ خلق به سوی خدا است و همهٔ شما را به آنچه کرده اید در قیامت آگاه میسازند . ( سورهٔ مائده آیه ۱۰۵ )

    ای‌ کاش که روزی بیاید که هر کسی‌ کار خودش را کامل کند

  2. . تسلیم هم خانواده مسلمان است . کسی‌ که تسلیم است یعنی‌ با هیچ شخصی مشکلی‌ ندارد . خشت درِ میکده‌ها نیز مانند حافظ تسلیم هستن و برای همه سر تسلیم دارند . اگر مدعی این سخن را نفهمد سر او از خشت کمتر است .

  3. من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را کوش

    هر کسی‌ آن درود عاقبت کار که کشت.

    خود را کوش بر این معنا است که امر به معروف و نهی از منکر بس است و تو برو و خود را کامل کن .

    خود را باش بر این معنا است که تو به جای نصیحت کردن من همین که هستی‌ بمان. که معنی درستی‌ ندارد .

    1. نه جونم همونی که هست درسته البته اگه دقت کنی و درست متوجه منظور شاعر بشی.
      من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

      1. من هم حرف شما رو تأیید میکنم
        البته درست است که در ادبیات امروز با این معنی استفاده نمیشود. و حرف آقا فرید هم درست است ولی،
        به دلیل اینکه روانشناسی امروز هم همین رو میگه که ما باید خودمان باشیم نه تلاش کنیم چون دیگران باشیم.
        و اینکه نقل هست از حضرت رسول (ص) که به تعداد انسانها راه برای رسیدن به خدا هست.
        پس حال که ما قرار است خودمان باشیم اول باید خودمان را بشناسیم.
        و هرکس که خود را بشناسد خدا را شناخته است.
        من عرفه نفسه فقد عرفه ربه.

  4. هر كسي بايد به فكر رفتار و اعمال خود باشد،چون در نهايت نتيجه تك تك اعمال را روزي خواهد ديد و هيچگاه نبايد در مورد مردم ندانسته قضاوت كرد،چون ما از درون و سرشت افراد اطلاعي نداريم،و اگر بيش از حد به تقواي خود مغرور شويم مانند حضرت آدم بهشت را از دست مي دهيم.

  5. نه من از پرده تقوی به در افتادم و بس…پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت.
    شبیه همین بیت:
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت…ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم.
    معنی این دو بیت راز خلقت انسان را به زیبایی هر چه تمام تر بیان مکند. وقتی ما در بهشت ناآگاهی قدم میزدیم، میوه ممنوعه را برگرفتیم و وارد کوی خرابات شدیم:
    ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق…حوالتم به خرابات کرد روز نخست
    وارد خرابات شدیم چرا که نور او در خرابات جلوه گر است
    در خرابات مغان نور خدا میبینم…این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
    در ابتدا بهشت نا آگاهی را خراب کردیم و سپس هر آنچه من میسازد را تا از منیت “من” خاج شده و بدانیم که “من” وجود ندارد و “ما” را دریابیم و با می آگاهی دریابیم که چیزی جز عشق من را به ما بدل نمیکند و دوای دردهای ما در خرابات تا یکی شدن در وحدت او و جز با عشق میسر نیست.
    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر…یادگاری که در این گنبد دوار بماند

  6. معاني لغات غزل (80)
    عيب: نقص، ننگ، بدنامي، آهو.
    خود را باش: به خود بنگر، خود را نگهداري كن.
    عاقبت كار: پايان كار، كنايه از روز جزاست.
    خانه عشق: جايگاه راز و نياز با معبود.
    سروخشت: سربه خشت لحد گذار، سرت را به خشت بزن.
    سابقه لطف ازل: استمرار لطف ازلي الهي، لطف قديمي و ازلي خداوندي كه شامل حال بندگان است.
    خلوت تقوي: گوشه پرهيزكاري، كنايه از مرز تقوي و پا بيرون نهادن از آن است.
    روز اجل: به هنگام فرا رسيدن مرگ.
    معاني ابيات غزل (80)
    (1) اي زاهد پاك سرشت!! بديها و بدناميهاي رندان را برملا و آنها را شماتت مكن كه گناه ديگران را به پاي تو نمي‌نويسند.
    (2) من اگر بدم يا نيكم، تو در خود بنگر و خويشتن را نگهدار كه آخر سر، هركسي كشته خود را درو خواهد كرد.
    (3) مردمان، چه هشيار چه مست در راه رسيدن به محبوب در تكاپويند و همه جا، چه مسجد چه كنيسه جايگاه راز و نيزا با اوست (فرقي نمي‌كند).
    (4) سر من به حالت تسليم و رضا برخشت درميكده‌ها فرود مي‌آيد (حال اگر) مدعي درك اين معنا و فهم اين مطلب نمي‌كند چه بهتر كه سر به خشت بسپارد.
    (5) مرا از لطف ازلي و مستمر آفريدگار توانا نوميد مگردان. داوري تو درپشت پرده روز حساب، از نيكيها و بديها برچه پايه و ميزان استوار است؟
    (6) تنها من نيستم كه از خلوت تقوا و جاده پرهيزكاري به درو به دور افتاده‌‌ام، پدر من، آدم ابوالبشر هم به همين گناه از بهشت جاويدان به دور افتاد.
    (7) اي حافظ اگر به هنگام مرگ به خرابات رفته و جامي دركشي بي هيچ عذابي يكسره در بهشت جاويدان چشم‌خواهي گشود.
    شرح ابيات غزل (80)
    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
    بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
    *

    خواجو‌كرماني:

    منزل ار يار قرين است چه دوزخ چه بهشت
    سجده گه گر به نياز است چه مسجد چه كنشت

    اين غزل را حافظ در استقبال غزل خواجو سروده و از آنجا كه اعمال و رفتا رو تنقيدات ناهنجار و زشت زاهدان قشري، اين عارف دريادل و بصير را هميشه در حالت اعتراض و مقابله با آنها نگاه مي‌داشته، تاروپود اين غزل را هم با جوهر افكار وعقايد خود منقش و غزلي را ساخته و پرداخته كه به صورت مجموع و يكجا و دربست به حالت ضرب‌‌المثل درآمده است. و در مواردي كه سخن و كلام اقتضا كند از طرف گوينده به عنوان شاهد كلام خوانده مي‌شود و اين شيرينكاري از نوادري است كه ريشه در صدق و اصالت نظريه و گفتار شاعر دارد.
    1- بيت اول تلميح است به آيه شريفه 164 سوره انعام و موارد مشابه به آن:(… وَلاتكْسِبُ كُلَّ نَفْسٍ اِلا عَلَيْها وَلاتَزِرُ وازِرَهً وِزَرً اُخْري…) يعني هيچ كس كاري جز بر ضرر خويش نمي‌كند و هيچ باربرداري بار ديگري را برنمي‌دارد… و حافظ شروع غزل را طنز و تعريض در به كاربردن تركيب وصفي پاكيزه سرشت! براي زاهد شروع و حاصل اعتراض خود را به آيه شريفه مذكوره بالا متكي مي‌سازد و به دنبال مطلب در بيت دوم به او مي‌گويد: تو برو و خود را نگاه كن و در فكر اعمال خود باش كه هركسي كشته خود را مي‌درود. توضيحاً كلمه (باش) مصطلح زبان محاوره و معناي آن (تماشا كن) مي‌باشد. بطور مثال گفته مي‌شود: اين را باش. يعني اين را نگاه كن. و منظور شاعر اين است كه اي زاهد پاكيزه سرشت!! به كار مردم چه كاري داري؟ به اعمال خود بنگر. اين مضمون را قبل از حافظ، نظامي گنجوي درشرفنامه چنين آورده است:
    اگر نيكم وگر بدم درسرشت

    قضاي تو اين نقش در من نوشت

    در بيت سوم، شاعر به منظور ذكر دليل و تفهيم زاهد مي‌فرمايد: هر كسي در هر حالي كه هست چه هشيار و چه مست درصدد دسترسي به محبوب خود بوده و مكان راز و نيازا يعني مسجد يا كليسا چندان در نفس امر ذي‌ مدخل نيست. و در بيت چهارم درثابت قدمي به عقيده خود ابرام نموده و به مدعي يا زاهد پاكيزه سرشت! مي‌گويد اگر معني كلام مرا نفهميدي برو بمير و سرت را به خشت لحد بگذار.
    در بيت پنجم اين غزل كه به عقيده اين بنده درجاي مناسب خود قرار ندارد شاعر خطاب به زاهد مي‌فرمايد نخواسته باش كه با برداشت غلط خود از شريعت مرا از لطف پروردگار نوميدسازي و تو با چه معيار و مقياسي خوبي و بدي را مي‌سنجي و چه اطلاعي را نحوه رفتار پرودگار در پس پرده روز حساب داري كه چنين پيش داوري مي‌كني؟ بعد در بيت ششم حال خود را با آدم ابوالبشر مقايسه كرده و خود را مجبور مي‌داند نه مختار و غزل را با طنز زيبايي به پايان مي‌برد. حافظ درمقطع غزل مي‌گويد: اي حافظ هر زمان خواستي بميري سري به خرابات زده جامي بنوش و مطمئن باش كه بدون عذاب فشار قبر و حشر و نشر و سؤال موقعي كه سراز خمار مستي برداشتي مشاهده مي‌كني كه در بهشت هستي.
    ***
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  7. اينقدر موضوع رو خداوپيغمبري نكنيد،دنياي زمان حافظ دنياي زمان ماست،دنياي متظاهرين،دنياي احمقهايي كه فكرميكنندديگران همه به خطاواو و هم دينان آنهابه صواب.همه يابايد همدين و هم عقيده آنها باشند ياجان ومالشان مباح.

  8. با سلام

    آیا این متن واقعیت داره؟

    ماجرای ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ حافظ

    ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.
    ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.
    ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:
    «ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
    ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
    ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
    ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
    ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
    ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ»
    ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

    ? تاریخ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ
    ? ادوارد براون

  9. سلام من از دست زخم زبان همسایه به ستوه امدم .زنی که پیشنهاد د‌وستی داد در مقابل پول عرضه کند خودش را وقبول نکردم الان دارن تهمت وزخم زبان میزنن منم این سه بیت حافظ،را بزرگ نوشتم زدم رو شیشه مغازه ام ..نمیدانم کار درستی هست یا نه .عیب رندان مکن….

  10. حافظ شهر من و سعدی شیرن سخن دو انسان برجسته اد بیات فاریسند
    من اگر نیک و گر بد تو برو خود را باش منظور اینست که برخی انقدر به اعمال و گفتار دیگران توجه دارند که متوجه رفتار و گفتار خود نیستند
    ریا کاری و تظاهر در دین به منظور مقبولیت بین مردم در هر زمانی از جمله زمان حافظ رونق داشته که برخی برای اینکه در جامعه مقبول شوند به تقوا و دینداری تظاهر می کردند و از این طریق کسب درامد می کردند غافل از اینکه خداوند بصیر و علیم است
    در قران کریم می فرماید
    بعلم ما یعلنون و ما یسرون
    انچه را که پنهان و اشکار است میداند
    سعدی شهر من میفرماید
    حاجت موری بعلم غیب بداند
    در بن چاهی بزیر صخره صماع

  11. سلام بر اساتید گرامی
    من در حد شما ادیب و ادبیات شناس نیستم ولی در حد خودم بایدبگم که حافظ بنده خدا اینهمه تلاش کرده تو این غزل به مردم بفهمونه به کار هم کار نداشته باشید اونوقت باز اینجا تو نظر دادن ها میایید عقاید همدیگه رو نقد میکنیدآیا؟؟ 😑😑
    خدایی مولانا باید بیاد بگه هر کسی از ظن خود شد یار من…. بهم کار نداشته باشید نقد کنید ما نا بلدها یاد بگیریم نه فرار کنیم 😅🤗🤗سپاس اساتید گرامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا