قطعات
-
شمارهٔ ۳۹
اگر خود بردرد پیشانی پیل نه مردست آنکه در وی مردمی نیست بنی آدم سرشت از خاک دارد اگر خاکی…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۲
ماه را دید مرغ شب پره گفت شاهدت روی و دلپذیرت خوست وینکه خلق آفتاب خوانندش راست خواهی به چشم…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۳
خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم شیر…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۴
ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست آزاد باش تا نفسی روزگار هست از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست چون…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۵
در سرای به هم کرده از پس پرده مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست از آن بترس که مکنون…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۹
ره نمودن به خیر ناکس را پیش اعمی چراغ داشتنست نیکویی با بدان و بیادبان تخم در شورهبوم کاشتنست
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۰
دشمن اگر دوست شود چند بار صاحب عقلش نشمارد به دوست مار همانست به سیرت که هست ورچه به صورت…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳۱
دهل را کاندرون زندان بادست به گردون میرسد فریادش از پوست چرا درد نهانی برد باید؟ رها کن تا بداند…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۵
دست بر پشت مار مالیدن به تلطف نه کار هشیارست کان بداخلاق بیمروت را سنگ بر سر زدن سزاوار است
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۶
گر سفیهی زبان دراز کند که فلانی به فسق ممتازست فسق ما بیبیان یقین نشود و او به اقرار خویش…
بیشتر بخوانید »