فرهنگ معین
لیست واژهها (تعداد کل: 32,490)
یخ بندان
(~. بَ) (اِمر.)
۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.
۲- قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی.
یخ دان
(~.) (اِمر.)
۱- ظرفی که یخ در آن نهند.
۲- ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکیها را در آن نهند.
۳- هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید.
یخ در بهشت
(~. دَ. بِ هِ) (اِمر.)
۱- نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند.
۲- شربت آبلیمو.
یخ شکن
(~. ش کَ) (ص مر.)
۱- شکنندة یخ. چکشی که بدان قالب یخ را شکنند.
۳- کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوسهای منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتیها در آن ممکن شود.
یخ کردن
(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- بسیار سرد شدن.
۲- (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن.
۳- وا رفتن، دمغ شدن.
یخاری
(یُ) [ تر. ] (ق.) بالا.
یخلا بودن
(یُ. دَ) (ص.) (عا.) بی خیال، بی قید.
یخنی
(یَ) (اِ.)
۱- آبگوشت ساده.
۲- پخته.
یخه
(یَ خِ) (اِ.)
۱- گریبان، یقه.
۲- قسمتی از لباس که در دور گردن قرار میگیرد.
یخچال
(~.) (اِمر.)
۱- محل نگاهداری یخ.
۲- وسیلهای که با نیروی برق کار میکند و هرچه را در آن بگذارند سرد نگاه میدارد.
یخچه
(~ چ) (اِ.) تگرگ.
ید
(یَ) [ ع. ] (اِ.) دست. ج. ایدی. ایادی.
ید طولی
(یَ دِ لا) [ ع. ] (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی.
یده
(یَ دِ) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو.
یده چی
(~.) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را میداند.
یدک
(یَ دَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- اسب زین کردة بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت میدادند.
۲- ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شدة آن نهند.
یدک کش
(~. کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.)
۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.
۲- کسی که علاوه بر وظیفة خود مسئولیت وظیفة دیگری را نیز به عهده دارد.
یدکی
(یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص.) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری میشود.
یر به یر شدن
(ی. ب. ی. شُ دَ) (مص ل.) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن.
یرا
(یَ) (اِ.) چین و شکن.