غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۲۷- چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

چراغ روی تو را شمع گشت پروانهمرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق می‌فرمودبه بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شدهزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوشنگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشه‌ها که برانگیختیم و سود نداشتفسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپندبه غیر خال سیاهش که دید به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسیز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانیکه بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که بازفتاد در سر حافظ هوای میخانه

 

غزل ۴۲۷

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (427)

    چراغ روي: (اضافه تشبيهي) روي به چراغ تشبيه شده.

    چراغ روي تو را شمع گشته پروانه: شمع پروانه وار دور چراغ روي تو گشت، شمع پروانه چراغ روي تو شد.

    پروا،نه: (در مصراع دوم) پروايي نيست، التفاتي نيست.

    قيد: بند، مقيد كردن در بند.

    مجانين: ديوانگان.

    بوي: 1- رايحه، 2- آرزوي.

    جانانه: معشوق.

    رميده: مردم گريز، وحشت زده.

    غيرت: رشك و حسد.

    نقش: نيرنگ، حيله.

    نقش برانگيختن: نيرنگ بازي كردن، حيله به كار بردن.

    فسون: مكر، حيله.

    افسانه: سخنان پوچ و خارج از حقيقت.

    سپند: اسفند، دانه گياهي كه براي چشم زخم در آتش مي اندازند.

    به دانه: دانه بهتري.

    به مژده: براي مژدگاني.

    صبا: نسيم ملايم.

    پروانه: (در بيت هفتم مصراع دوم) به معناي جواز، فرمان، رخصت.

    دور: زمان، دوره، ايام، حلقه، دايره.

    حديث: سخن تازه.

    معاني ابيات غزل (427)

    (1) شمع پروانه وار گرد چراغ روي تو گشت و من از (پرداختن به) حال تو، به حال خويش التفاتي ندارم.

    (2) عقل كه دستور مي داد ديوانگان عشق به بند در آيند، خود از شميم زلف تابدار تو ديوانه شد.

    (3) اگر جان (من) در آرزوي دستيابي به زلف تو از دست رفت مهم نيست. هزاران جان عزيز فداي محبوب باد.

    (4) ديشب، من وحشت زده وقتي محبوب خود را در اختيار بيگانه ديدم از شدت حسادت از پاي در آمدم.

    (5) چه نيرنگ هايي كه بكار گرفتيم و سودي نداشت! حيله هاي ما تمامي در پيش او باطل و بي اثر شده است.

    (6) چه كسي بهتر از دانه خال سياه او، به جاي دانه اسپند بر آتش چهره زيبايش، دانه بهتري سراغ دارد؟

    (7) آنگاه كه از شمع رخسار تو براي شمع، جواز ديدار رسيد، شمع در يك نفس جان خود را به عنوان مژدگاني به نسيم بخشيد.

    (8) من با حلقه لب دوست عهدي بسته ام كه جز سخن درباره لب پيمانه حرفي بر زبان نياورم.

    (9) از مدرسه و خانقاه سخني مگو، چرا كه بار ديگر هوس رفتن به ميخانه در سر حافظ افتاده است.

    شرح ابيات غزل (427)

    وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

    بحر غزل: مجتّث مثمن مخبون اصلم

    ٭

    اوحدي: پديد نيست اسيران عشق را خانه كجاست پند كه صحرا گرفت ديوانه

    مولانا: چو مست روي توام اي حكيم فرزانه به من نگر تو بدان چشم هاي مستانه

    ٭

    روي سخن حافظ در اين غزل با شاه شجاع است و او اين غزل را به هنگامي كه هنوز با شاه رفت و آمد و شركت در مجالس شبانه او را داشته سروده است.

    در اين غزل شاعر در دو مورد از خال سياهي كه بر چهره شاه شجاع بود و از زلف بلند او صحبت به ميان مي آورد و اين دو موضوع دستاويز اكثر موارد شاعر در سرودن غزل براي شاه شجاع مي باشد، هر چند كه به سبب وجود خال سياه بر گونه اولاد و احفاد امير مبارز الدين شاعر در مواردي كه از شاهان ديگر ياد مي كند، ذكر خال صورت آنها را نيز يادآور مي شود.

    شاعر در بيت چهارم به خود صفت رميده مي دهد و مي فرمايد كه ديشب چون مشاهده كردم كه بيگانه اي همه اوقات محبوب را به اشغال خود درآورده از فرط حسادت از پاي درآمدم و اين كنايه بدان معناست كه رقيبان حافظ در مجالس شعر و ادب و باده شاه شجاع به منظور نزديكي به شاه، مجال و فرصتي به حافظ نمي داده اند و مفاد بيت پنجم حكايت از اين دارد كه هر چند سعي كرديم كه در حضور شاه اظهار وجود كنيم موفق نشديم و تير تدبير ما به سنگ بي اعتنايي شاه اصابت مي كرد.

    شاعر در دو بيت آخر غزل باز از باده نوشي خود سخن به ميان مي آورد و همان طور كه قبلاً در اين باره گفته شد اين تجاهر به فسق! معنادار است. به اين معنا كه من كسي هستم كه از راه خود بر نمي گردم و سخن چيني ها و تهمت هاي رقيبان را در مورد اينكه من رندي باده نوشم به پشيزي نمي خرم و بدان اعتنايي ندارم.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا