غزلیات حافظحافظ
غزل ۳۴۴- عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم | دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم |
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود | دامی به راهی مینهم مرغی به دامی میزنم |
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو | حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی | گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم |
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل | نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم |
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را | این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم |
با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم | در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم |
بنام او
در بيت سوم اورنگ نام شخصي است كه عاشق گلچهرنامي بوده است حافظ با تمثيل اين عشق وعاشقي ميگويد از چنين عشق ودوستي هاخبري نيست اينك تنهامن درنرد عشق به طور كامل بازي ميكنم.
در بيت اول گفته است كه همه عمر در راه طلب گام برداشته واز راهنمايان نيكنام استمداد جسته است ومطابق بيت دوم براي آنكه در فراغ آن ماه خورشيدافروز اوقات خودرا بگذراند دام طلب درهر راهي ميگسترده است
اين بيانات به وضوح ميرساند كه حافظ پيوسته درحال سير وسلوك بوده وبه عالم بالا توجه داشته واين غزليات شور انگيز از بركات توجهات عاليه او يا الهامات مربوط به آنست با اوصافي كه از اين غزل ونيزازساير غزلياتش برميآيد حقا لقب “لسان الغيب ” به او داده اند و حتمالقبي گويا وشايسته براي اين سالك دلباخته به حق واعجوبه خوش زبان است
بنام او
چنانکه گفته شده بیت اول بخوبی نشان میدهد که حافظ بدنبال یافتن حقیقت وباططلاح خودش در پی یافتن معشوق ازلی ودیدار او بوده و به تعبیر دیگر سالک الی الله بوده است.
بهترین راه برای شناخت شخصیت های تاریخی مراجعه به آثار خود آنهاست وسیر وسلوک حافظ از زبان خود او در این غزل مشخص است
اگر محققی حوصله بخرج دهد و درمجموعه غزلیاتش دقت کند نوعی تاریخچه هم از زندگی اورا بدست میآورد.که از هر تاریخچه دیگر مطمئن تراست
بعنوان مثال او فرزندی داشته که نابهنگام از دنیا رفته و حافظ را عزادارکرده ودر سوک او نشیته است وازخلال غزلیاتش میشود برداشت کرد که در ابتدا طوری بوده که هر مشکلی را با تدبیر حل میکرده وبعد متحول شده درکوی جانان آنرا ازدست داده(غزل 217)
ونیز چیزهائی از اوضاع تاریخی شیراز را در طول عمر او میتوان کم وبیش حدس زد و..
برای ما تاریخ زندگانی بزرگان معرفت وعرفان از زبان راویان چندان مهم نیست اینکه ما تایخ تولد و نام پدر و در چه تاریخی زیستن و همعصر کی بودن و.. رابدانیم اهمیت کمی دارد واتفاقا علاقه ما در شتاخت مردان خدا بیشتر روی همین مسائل دور میزند و این اشتباه است.
آنچه مهمست اینست که یک شخصیت تاریخی چه سیره ای داشته وتکاپوی او در چه میسری بوده وچه بهره ه معنوی از جهت فردی واجتماعی از آثاراو میتوان برد.
معانی لغات غزل (344)
طلب : جست و جو، در اصطلاح صوفیه و عارفان: طالب آن را گویند که شب و روز در یاد و جست و جوی حقیقت باشد و به چیز دیگری نیندیشد .
شفاعت : توسّل، خواهشگری، استعانت .
نیکنامی : انسان و شخص خوشنامی .
ماه : در اینجا به معنای محبوب زیباروی .
مِهر افروز : 1- خورشید افروز، 2- برانگیزاننده محبت .
دامی : تله یی .
اورنگ : نام عاشقی مانند مجنون و فرهاد و عاشق گلچهر .
گلچهر : نام معشوقی مانند لیلی و شیرین و معشوق اورنگ .
نقش : اثر، نشانه و در اصطلاح قمار: وضع مساعدی که برای بردن روی می دهد .
وفا و مهر : نام داستانی است که شاعری به نام ابو محمد رشیدی معاصر مسعود سعد به نظم کشیده و حافظ در جای دیگر هم چنین از آن یاد می کند :
مــا قصّـه سکنـدر و دارا نخـوانده ایم از مـا به جـز حـکایت مـهر و وفـا مپرس
داو : دَوّ، نَدَب، نوبت بازی در قمار، اصطلاح بازی قمار در نرد است که هر کس در بازی شانس بردن داشته باشد میزان گرو بازی را هر میزان باشد به 2 یا چند برابر افزایش داده و اعلام می کند و اگر تا پانزده برابر بالا ببرد به آن داوِ تمام گویند یعنی تا منتها حدّ بالا بردن حدّ گرویِ که بر سر آن بازی انجام شود ( از توضیحات علامه قزوینی به اختصار ) .
تا بو که : تا باشد که، شاید که، به امید اینکه .
سرو سهی : سرو خوش قامت .
گلبانگ : آواز بلند و رسا .
خوش خرام : آن که خرامیدن زیبا دارد و راه رفتنش مطبوع است .
نقش خیال : تجسّم آرزو، صورت خیال .
نقش خیالی می کشم : صورت آرزو و خیالی را مجسم می کنم .
فال دوامی می زنم : تفألی برای دوام آن می زنم .
رنگین برآرد قصّه را : قصّه را رنگین جلوه دهد .
خون افشان : خونبار .
از خود غایبم : از خود بی خبرم .
تائب : توبه کننده .
روحانیان : آن ها که از روح و جان اند نه از تن مانند فرشتگان و در اینجا اشاره به انسان های کامل و اهل عشق و صفاست .
معانی ابیات غزل (344)
1) در تمام مدت عمری که گذشت، من هر روز در جستجوی حقیقت گامی برداشته و هر لحظه (به منظور حسن طلب) به آدم نیکنامی متوسّل می شوم .
2) در غیاب محبوب زیباروی محبت انگیز خود، برای این که روز را به شب برسانم تله و دام در راه نهاده و مرغی را به دام می افکنم .
3) اورنگ و گلچهر (این دو عاشق و معشوق) کجا رفتند و از مهر و وفا کجا نشانی باقی مانده است؟ در حال حاضر این منم که در کار عاشقی داعیه سرآمد همه عاشقان را دارم .
4) به امید این که به سایه آن سرو خوش اندام دست یافته ( و در پناهش بیارامم) با صدای بلند برای هر زیباروی خوشخرامی آواز عشق سر می دهم .
5) هرچندمی دانم که آن آرام بخش جان من، مرا به کام دلم نمی رساند، آرزویی را در دل می پرورانم و برای دوام آن تفأل می زنم (فال می گیرم) .
6) می دانم که این آه خونباری که صبح و شام از سینه برمی آورم غصّه مرا به پایان و قصّه زندگی مرا جالب و دلپذیر می سازد .
7) با آن که ترک خودی و هستی گفته از وجود خود بیخبرم و مانند حافظ از خوردن شراب توبه نموده ام، گاهگاهی در مجلس بزم اهل دل و عشق و صفا جامی از باده ( باده معرفت ) می نوشم .
شرح ابیات غزل (344)
وزن غزل : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمّن سالم
*
در علم قافیه برای کلماتی که به (ی) ختم می شوند ضوابطی تعیین شده و برحسب اینکه این (ی) به چه صورت و معنا باشد بکار گرفتن آن کلمه را به شرایطی موکول کرده است. روی هم رفته سیزده نوع (ی) در زبان فارسی می تواند به آخر کلمه یی وصل شود. مانند یاء نسبت، یاء مصدری، یاء خطاب، یاء متکلم که این چهار نوع (ی) را معرفه می نامند و یاء وحدت، یاء نکره، یاء شرط، یاء استمرار، یاء ربط، یاء زائده که این شش نوع (ی) را مجهول نام نهاده اند بالاخره یاء جزء کلمه، یاء لونی، یاء عهدی .
در شعر فارسی تمام این یاء ها را می توان با هم قافیه کرد مگر یاء وحدت و نکره که اگر قافیه شعری با کلمه یی که به یکی از یاءهای وحدت یا نکره ختم شده شروع شد بایستی تمام قوافی آن شعر و غزل با کلماتی همانند آن ختم شود ( نقل به اختصار از نقد الشّعر ) .
حافظ در غزل :
نقــدها را بــود آیـا که عیـاری گیرند تـا همه صومعـه داران پـی کـاری گیرند
تمام قافیه ها را از کلماتی که به یاء نکره و وحدت ختم می شود انتخاب کرده و در این غزل نیز چنین است .
این التزام در انتخاب قوافی مختوم به یاء سبب می شود که شاعر در بند قافیه مورد نظر دچار محدودیت فکر و اندیشه برای خلق مضمون گردد .
در این غزل مشاهده می شود میان مفهوم بیت اول و دوم غزل هیچگونه قرابت معنا و فکر دیده نمیشود و بیت سوم از هیچگونه تناسبی با معانی ابیات بالا برخوردار نیست .
با این همه باید در نظر داشت که شاعر به بهترین وجهی ابیات این غزل را به هم تلفیق نموده که هیچ خواننده یی متوجه استقلال معانی ابیات نمی شود .
شاعر در بیت سوم از اورنگ و گلچهر دو نام عاشق و معشوق و داستان وفا و مهر که شاعری به نام ابومحمد رشیدی معاصر مسعود سعد آن را به رشته نظم کشیده نام می برد به نحوی که به گوش ناآشنا نمیآید چنان که در جای دیگر نیز می فرماید :
مــا قصــه سکــندر و دارا نخوانـده ایم از مـا به جـز حـکایت مــهر و وفــا مپرس
امروزه از شرح حال اورنگ و گلچهر و داستان مهر و وفا چیزی به یاد ابناء زمان نمانده اما در زمان حافظ گوش ها به آن آشنا بوده است. چنان که عبید زاکانی در مثنوی عشّاق نامه آنجا که به معشوق پیغام می فرستد و از لیلی و مجنون و ویس و رامین و وامق و عذرا و فرهاد و شیرین نام می برد می گوید :
نشـــیند شــاد بـا گلــچـهـره اورنـگ بـه دستـی گـل بـه دسـتی جــام گلرنـگ
منظومه عاشقانه مهر و وفا که اصل آن به زبان فارسی است گویا از طرف انتشارات دانشکده ادبیات تبریز به زبان کردی به ضبط و ترجه و تصحیح قارد فتّاحی قاضی منتشر شده و آقای رحیم ذوالنّور در جستجوی حافظ به آن اشاره کرده اند .
اورنگ و گلچهر نام دو عاشق و معشوق ایرانی مانند فرهاد و شیرین است
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی