غزل ۰۰۱- الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید، آری
نهان کی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متى ماتلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
الا یا ایها الساقی! ادر کاسا و ناولها!
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها!
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید. آری
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها؟
به بوی نافهیی کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها!
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل –
کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها!
مرا در منزل جانان چه امن عیش؟ چون هر دم
جرس فریاد میدارد «که بربندید محملها!»
□
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید،
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها.
□
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
1 هان ای ساقی جامی به گردش در آور و آن را]به من[ ده ؛زیرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما بعد مشکلها روی نمود.[۱]
اَدِر: فعل امر از مصدر ادارۀ به معنی چرخاندن و به گردش در آوردن.
کَٲس به معنی جام.
ناوِل: فعل امر از مناوله به معنی چیزی را به کسی دادن با دراز کردن دست.
مقصود اینکه عشق در آغاز آسان به نظر می آید،اما رفته رفته مشکلات ظاهرمی شود؛پس ساقی شراب بده ومرا در این راه یاری دهد.
سودی مصرع اول این بیت را به یزید نسبت می دهد؛ولی علامه قزوینی[۲] ودکتر غنی[۳] هر دو این نظر را مردود می دانند. آنچه مسلم است این مصرع عربی از حافظ نیست .استاد مینوی در حاشیه حافظ خود یادآوری می کند، که امیر خسرو دهلوی متوفی در ٧٢۵(مقارن سال تولد حافظ)، در بیت زیر آن را آورده است:[۴]
شراب لعل باشد قوت جانها،قوت دلها الا یا ایها الساقی ادر کٲساً و ناولها
و برای پایان دادن به این بحث کهنه بی حاصل که آیا مصراع الا یا ایها الساقی….. از یزید هست یا نه در اینجا می افزایم که دیوان یزیدبن معاویه به چاپ رسیده است و نسخه ای از آن اکنون در اختیار من است و با اطمینان می گویمکه چنین شعری به هیچ صورت در آن نیست؛ نه در قسم الاول که حاوی اشعاریست که قطعا از یزید دانسته شده و نه در قسم الثانی که اشعار منتسب به یزید در آن آمده است. مشخصات این دیوان چنین است : شعر یزید بن معاویۀ بن ابی سفیان جَمَعَه و حَقَّقَه صلاح الدین منجّد، دار الکتاب الجدید، بیروت لبنان،۱۹۸۲٫کتاب مجموعاً دارای ۶۴ صفحه است.
2 به امید انکه باد صبا آخر گره ای از سر زلف بگشاید؛از پیچ و تاب زلف مجعد مشکبویش چه خونی در دلها افتاد.
به بوی: به امید،به انتظار.
جعد: موی مجعد، مصدر به معنای اسم مفعول،چنانکه در این معنی مکرر در حافظ آمده :
با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام هر که روی یاسمین و سنبل بایدش
صنایع بدیعی در این بیت بسیار است و در هم بافته.تشبیهات و صور خیال بر اساس اسن زمینه فکری است که مشک خون دل آهوست،و نافه کیسه کوچک گره بسته ای که این مشک در آن جا دارد،ووقتی سر این کیسه را بگشایند عطر آن منتشر می شود؛ پس زلف معشوق را که هم گره دار است وهم مثل مشک سیاه ومعطر به نافه تشبیه کرده،می گوید به امید آنکه باد صبا گرهی از آن زلف بگشاید،تا عطری از آن برای ما بیاورد،چقدر دلها از انتظار خون شد. واین معنی مستتر است که باد صبا به این علت نمی تواند بویی بیاورد که زلف محبوب در هم پیچیده وزیر حجاب پوشیده است.
با توجه به اینکه زلف و گیسو در اصطلاح عرفا نماد ابهام اسرار خلقت است، اشاره عرفانی بیت اینکه : به امید آنکه رازی از اسرار خلقت بگشاییم باید چه رنجها و ریاضتها بکشیم.
3 من در منزل معشوق امنیتی برای عیش وشادی ندارم زیرا پیوسته؛صدای جرس بلند است که بارها را ببندید.
منزل: جایگاهی است در ضمن سفر، که قافله بار خود را بر زمین می گذارد و باز از آنجا حرکت می کند؛محل فرود آمدن.
جَرَس: درآی و زنگ،مراد زنگی است که به گردن شتر کاروان بسته شده باشد تا کاروانیان را از حرکت کاروان آگاه کند و آهنگ حرکت را اعلام دارد.
مقصود اینکه در این دنیا که خطر مرگ ، مثل بانگ جرس که به کاوانیان اعلام حرکت می کند، هر دم ما را تهدید می نماید، چگونه با خیال آسوده عیش و شادی کنیم.
4 اگر پیر مغان بگوید سجاده ات را با شراب رنگین کن بپذیر؛زیرا رونده راه طریقت از رسوم منازل بین راه بی اطلاع نیست.
پیر مغان: به گفته دکتر غنی:«مسلمین قدیم شراب را از دو جا به دست می آورده اند یکی از مسیحیان و دیرها و دیگری از مجوسان،یعنی مغان که جاحظ در کتاب الحیوان می گوید شراب خوب نیست مگر آنکه از خم مجوسی باشد که روی آن تار عنکبوت گرفته باشد و اسم آن مجوس یزدان فلان باشد.در ابتدا پیر مغان همان شراب فروش بوده و بعد در اصطلاح مسیحیان نسطوری است».[۵]
سالک: رونده راه حق.«سالک ابتدا طالب است وطلب نتیجه احساس نقض و تنبه و میل به کمال است که پس از یافتن پیری و مرید شدن در پرتو راهنمایی او سیر کمالی مسیرمی شود. و طالب مرید، سالک جازم و مجذوب می گردد».[۶]
راجع به مصرع دوم بعضی گفته اند صورت صحیح مصراع «که سالک با خبر نبود ز راه ورسم منزلها » است؛ به اعتبار اینکه سالک رونده مبتدی و بی خبر است وپیر مجرب. این گونه تلقی از پیر و سالک یعنی قرار گرفتن سالک به عنوان مرید تازه کار در برابر پیر، در حافظ بی نمونه و شاهد نیست ،چنانکه در این بیت آمده:
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
اما معمولا میان سالک و پیر چندان امتیازی نمی گذارد،و هر دو را رونده در درجات مختلف می داند. بدین جهت صورت رایج و معمول در بیت حفظ شد.صرف نظر ازآنکه هنوز سندی برای وجه دوم به دست نیامده است.[۷]
5 شب تاریک و ترس از امواج و گردابی اینگونه هولناک؛آنها که بر ساحل دریا آسوده می گذرند کی حال ما را می دانند.
برای نشان دادن حال وحشت و سرگردانی خود در جست و جوی راز خلقت ، نمایی از وحشت شب دریا وطوفان ساخته،و آن را در برابر آرامش سواحل آرام قرار داده است. خود را به عنوان سالک راه طریقت به کسی تشبیه کرده که شبی تاریک بر کشتی نشسته وبیم موج وگرداب مرگ او را تهدید می کند؛و سبکباران ساحلها آن ها هستند که فارغ ازتٲمل و تفکر در اینگونه مسائل،آسوده زندگی می کنند.تاریکی مسائل ماوراﺀ الطبیعه به مثابه شب تاریک ، بیم فرو افتادن در گرداب شک و گمراهی ، و سر انجام گرداب هائل مرگ هر کدام به نوعی در این نما جلوه گرند.
6 هر چه کردم بر اثر خودسری به بد نامی منتهی شد؛بی شک رازی که از آن گروه گروه سخن گویند،پوشیده نخواهد ماند.
یعنی به جای اینکه رسوم متعارف جامعه را رعایت کنم خودسرانه به دنبال تمنیات دل رفتم و این سبب بدنامی من گردید؛ و اکنون مردم گروه گروه از این بد نامی سخن می گویند، چنین است که این راز پنهان نخواهد ماند.
7 اگر حضور قلبی می خواهی پیوسته او را در نظر داشته باش؛هر وقت به کسی که دوستش داری بر خوردی،دنیا را واگذار و آن را نادیده بگیر.*
تَلقَ: از فعل لَقِیَ یَلقَی و مصدر لِقاﺀ به معنی کسی را دیدن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: از فعل هَوِیَ یَهوَی و مصدر هَوَی به معنی دوست داشتن.
دَع : فعل امر از فعل وَدَعَ یَدَعُ و مصدر وَدع به معنی ترک کردن و واگذاشتن.
اَهمِل: امر از فعل اَهمَلَ و مصدر اِهمال به معنی بی مصرف گذاشتن چیزی یا فراموش کردن آن.
حاصل معنی اینکه اگر می خواهی حضور قلبی با معشوق داشته باشی از یاد او غافل مباش،و وقتی به معشوق رسیدی هرچه را که جز اوست نادیده بگیر.
**********
گرچه از نظر ترتیب الفبایی در قافیه، این غزل نباید در اغاز قرار گیرد؛اما چون تا آنجا که دیده شده همه نسخه های حافظ با این غزل آغاز می شود و از این جهت سنتی ایجاد شده است،ما نیز از این سنت پیروی کردیم.
——————————————————————————–
[۱] معنی دو مصراع عربی و توضیحات از استاد دکتر محمدی است.
[۲] قزوینی،…«بعضی تضمینهای حافظ،» یادگار،س ۱۰،ش۹،ص۷۰٫
[۳] غنی،…حافظ، با یادداشتها و حواشی قاسم غنی… ص ۴۳٫
[۴] حافظ قزوینی، کتابخانه استاد مینوی، شماره ۳۱۸۲٫
[۵] غنی،…همان اثر، ص۴۳؛ نیز نگاه کنید به توضیحات ذیل بیت ۱۱۰/۱٫
[۶] رجایی،…فرهنگ اشعار حافظ… ص ۱۶۷٫
[۷] نیز نگاه کنید به مرتضوی،… مکتب حافظ… ص ۲۶۰٫
شرح استاد حسین آهی قسمت اول
شرح استاد حسین آهی قسمت دوم
شرح استاد حسین آهی قسمت سوم
با درود و اینکه دستتان درد نکند.کار بسیار ارزشمندی کرده اید.در باره ی پیر مغان،دیدگاه و معنی آن سطحی می باشد.مغان راهنمایان و یا بگفتار امروزی روحانیان” آئین مهر” بودند و پیرشان استاد آنها می باشد.در مزگت های آنان(معرب شد مسجد) که دیرتر به آتشکده ی زرتشتی تبدیل شد،همه گونه آموزش های علمی داده می شد.شراب هم به عنوان دارو و گرما زا بودنش و هم شادی آفرین بودنش به خوبی انداخته می شد.در دین زرتشتی هم شاد کردن انسان ها ارزشمند گفته شده است.(ثواب دارد)اشار ه ی حافظ به پیر مغان پا فشاری بر آن است که دین و خدا تنها به گونه ای که تازیان میبینند و گفته اند(در قران) نیست.
مشگل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تعبیر نظر حل معما می کرد
….
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن گاه که این گنبد مینا می کرد
حافظ جایگاه پیر مغان را تا حد امشاسپندان بالا می برد و آگاهانه…..
نه تنها شراب فروش!! این نگاه بیشتر آلوده به آموزش های سطحی اسلامی است
سلام به نظر من منظور از پیر در ادبیات حافظ عشق است
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
به نظر بنده اینطور نیست.
منظور حافظ همان پیر کامل یا همان مرشد کامل است. کسی مثل شمس و یا خود حافظ و عطار که به وصال خداوند رسیده اند و خداوند زنده هستند.
چرا عشق؟ مقصود حافظ از پیر همان پیر در مراتب عرفان است که پیر، بالاترین رتبه را دارد. البته حافظ در بسیاری از غزلیاتش ازبیان پیر، مقصودش پیرمغان است، ازآنجا که خود به تمام مکتب ها سری زده، اما هیچ یک ازآنان را مطابق سلیقه و ذوق خود درنیافته است.
اینجا هم مقصودش همان پیر عرفانی است که همه آنها گفته اند بر قلم صنع خداوندی هیچ قلمی به خطا نرفته است درحالیکه به نظر حافظ اینگونه نیست و بسیار خطاها درکاراین صنعت گربزرگ یعنی خداوند وجود دارد کمااینکه خود میگوید عالمی دیگر بباید ساخت و زنو آدمی، بهرحال میگوید با آنکه بسیاراشتباه درخلقت کائنات و انسان هست اما باز آفرین بر پیرما(البته با طعنه) که پرده پوشی کرده و احترام به جای آورده و گفته است که برقلم صانع یعنی خداوند هیچ خطائی نرفته است.
شمایی که اینقدر در خصوص قرآن و اسلام جسارت و بی احترامی می کنید و صحبت هایی می کنید که خاصه در زمینه اش اطلاع کافی ندارید و فقط به مطالعات محدود و سطحی مربوط می شود و فریبِ همان دانش که به عنوانِ نادانی بارز شده است خوردید و به فرمایش قرآن در بدمستی خودتان سرگردان هستید…باید بدانید و بدانید و بدانید که حضرت حافظ می فرمایند:
هر چه کردم همه از دولتِ قرآن کردم…!!!
در پایان غزلی از حضرت فراخور شرایط پیشکش میکنم:
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه تست
عرضِ خود می بری و زحمت ما می داری…!
دوست عزیز پس اگر از مطالعه دم میزنید لطف کنید تاریخ را هم کمی ورق زده نگاهی هم به دو قرن سکوت بیاندازید(بی طرفانه)
فردوسی هم در اول کتاب ارزشمند خود شاهنامه ابیاتی چند از پیامبر اسلام و حضرت علی آورده اند
با کمی استفاده از دُر مایه های به جا مانده ی تاریخی (اصل آنها ) و کمی خِرَد در خواهید یافت که شرایط ایجاب می نموده که اینچنین کنند
زیرا اگر چنین نمیکردند آثارشان نه تنها منتشر نمیشده بلکه سوزانده و نابود می شده است
شما اگر هم اکنون دستی در هنر داشته باشید همه چیز را نمیتوانید بگویید مگر آنکه ناقصش کنید و یا تحریف و یا …
جناب اوستا…
با درود و احترام…
ظاهرا ایشان آتش به خرمن حقایق زدند و رفتند…
و پاسخی هم برای انتقادات ما ندارند…
به هر روی از این دست بسیار دیده می شوند…
موفق باشید…
بدرود…
سلام
جناب اوستا اگر منظور شما را در مورد ایجاب کردن شرایط در زمان حضرت فردوسی درست فهمیده باشم، ایشان از ترس سوزانده شدن و نابودی اثر خود به ذکر نام بزرگان دین خود اقدام کرده اند!!!!!!
و این جای بسی شگفت است…
همان تاریخی را که می فرمایید، مطالعه نمایید؛ در زمان حضرت فردوسی شیعیان را مجوس و رافضی(از دین خارج شده) می خواندند. حتما مطالعه ای در مورد دین و مسلک سلطان محمود غزنوی(پادشاه وقت) داشته باشید.
اگر حضرت فردوسی قصد چاپلوسی و ترس از نابودی اثر داشت که باید نام کسان دیگری را در ابتدای شاهنامه ذکر می کرد!
حیف از حضرات حافظ و فردوسی که دست مایه ی اظهارات شخصی شده اند.
با سپاس
برای هر ادعا یا سخن باید دلیل یا دلایل آورد آیا شما برای ادعای تان که فردوسی نام برخی ها را از ترس ذکر کرده دارید؟
ابیات مربوط به پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر و عثمان و علی افزوده به شاهنامه فردوسی است و از او نیست
فی الواقع حضرت حافظ دشمن تعصب بود بااین ادبیات سخن مگوی ای دانشمند وبه عبارت ساده گر تو قرآن بدین نمط خوان / ببری رونق مسلمانی
تحلیله بسیار جالبی بود کاوه جان . بسیار سپاسگزارم.
تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض
در پاسخ اين دوست زرتشتي بايد عرض كنم بعيد است مسجد معرب مزگت باشد. مسجد از ريشه “سجد”، در عربي اسم مكان است. چرا برخي دوستان زرتشتي چنين اصرارهاي عجيبي دارند؟
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B2%DA%AF%D8%AA
در زبان کردی به مسجد ” مزگه وت” یا “مزگت” میگویند.
در توضیح بیت ۶(همه کارم…)مسئله خلاف رسوم جامعه حرکت کردن نیست.اساس اندیشه حافظ رند قلندر گونه ای ملامتیگری است،نه تطبیق دادن خود با ریاکاریها وخشک مغزیهای مرسوم.مصراع دوم بیت نظر گوینده اش را به روشنی بیان می کند و ان یکی از اصول بسیار اساسی باطنگرایان یعنی نگهداشتن راز و هویدا نکردن اسرار بود.با باز خوانی مصراع اول بیت چنین می نماید که از دید حافظ باز گوئی راز و افشای اسرار از خود بینی و خودکامگی سالک و بی توجهی به هدف(معشوق عارفان ) وبی حضوری(نک. بیت اخر غزل) بر می خیزد.
بیت ۶(همه کارم…) شاید منظور حافظ این بود که افشای اسرار الهی باعث بدنامی من شد ولی اگر من هم نمیگفتم راز الهی هیچ وقت پنهان نمی مونه
بنده هم موافقم چون در جای دیگر میفرمایدگفت ان یار کز و گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکردفکر کنم منظور هم حلاج باشد که برسر دار رفت واینجا هم خود را بدنام کردم بخاطر افشای اسرار الهی
در توضیح بیت ۶(همه کارم…)مسئله خلاف رسوم جامعه حرکت کردن نیست.اساس اندیشه حافظ رند قلندر گونه ای ملامتیگری است،نه تطبیق دادن خود با ریاکاریها وخشک مغزیهای مرسوم.مصراع دوم بیت نظر گوینده اش را به روشنی بیان می کند و ان یکی از اصول بسیار اساسی باطنگرایان یعنی نگهداشتن راز و هویدا نکردن اسرار بود.با باز خوانی مصراع اول بیت چنین می نماید که از دید حافظ باز گوئی راز و افشای اسرار از خود بینی و خودکامگی سالک و بی توجهی به هدف(معشوق عارفان ) وبی حضوری(نک. بیت اخر غزل) بر می خیزد.
شاید در مورد بیت اول میتوان چنین معنی کرد که ای ساقی شراب را بگردان بعد به من بده تا ته مانده ی آن (درد) به من برسد زیرا عشق در اول آسان مینمود……
دوست گرامي سلام.يك سوال داشتم مشكين به معناي مشكي(سياه) درست است يا مشك(عطر) صحيح است.چون در صوت اين بيت دوبار خوانده شده و هربار به يك معني خوانده شده.ممنون ميشوم جوابم را بدهيد چون خيلي برام مهم شده .با تشكر از شما به خاطر اين كار بزرگ فرهنگي. و يك خواهش كاش اشعار را به ترتيب براي دانلود هم بگذاريد البته به صورتكامل و زيپ شده ممنون از شما
با سلام و درود بر پیشگاه استاد فرهیخته و تشکر خالصانه
می خواستم عرض نمایم که (( درترجمه بیت دوم معنا و مفهوم ««نافه »» لحاظ نشده یا بنده متوجه نشدم سپاسگزارم میشم که مصرع «« به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید »» را کمی ساده و روشن تر ترجمه و تفهیم فرمایید .
با درود و سپاس مجدد : غفاری
باسلام
من در مدینه هستم و الان گلدسته های حرم نبوی را میبینم باور کنید خیلی صفا کردم وباید بگویم دست مریزاد هم به حافظ وغزل های نابش و هم به شما که زحمت بسیار کشیدید ومیکشید تا فرهنگ و ادب این سرزمین زنده بماند
حق یار و نگهدارتان
مدینه النبی ۲/۳/1391
سلام
آیین مهر یا میتراییسم آیینی بوده که شیطان در مقابل نهضت انبیاء ع درست کرده است . کورش به چنین آیینی گرایش داشته است. حقوق بشر امروز ریشه در این آیین دارد و با آن به مقابله با ادیان می پردازند. اما جمشید دوستدار سلیمان (ع) بود و جمشید با دیوهایی که از طرف سلیمان هدیه داده شده بود تخت جمشید را بنا کرد. این بناها بدست انسان درست نشده است
زرتشت که احتمالا خود یک پیامبر ابراهیمی یا شاگرد یکی از پیامبران ابراهیمی است با این آیین بسیار مقابله داشته است اما با لشکرکشی اسکندر گجسه (نجس) که یک شیطان پرست بود و به تحریک اجنه (اساطیر یونان) به سمت بیت المقدس (سرزمین سلیمان نبی) و ایران (سرزمین جمشید که دوستدار سلیمان بود) رهسپار و همه را ویران کرد و بعد از آن مغان به تغییر آیین زرتشت پرداختند. پیر مغان بزرگ همه مغ ها بوده و به دلیل آموزه های جنی ساحران توانایی بوده اند. استفاده پیر مغان در ادبیات ما ناشی از رسوخ فرهنگ اجنه پرستی یونان است.
علی آقای عزیز
سلام و درود خدا بر شما
طبق نظر آیت الله علامه طباطبائی کوروش همان حضرت ذوالقرنین است که در قرآن ذکر شده ؛ که می دانید ایشان یکی از انبیاء الهی بوده ، بنابراین طبق این نظر امکان ندارد که به آئین شیطانی میترائیسم اعتقاد داشته باشد !
و اما بعد حدس بنده این است که شما این نظر را یحتمل بعد از شنیدن سخرانی های استاد رائفی پور در مورد مسائل سیتنیم افاضه فرمودید !!!!!!!
این مطلب که از قول علامه نقل کردید تنها یک احتماله.
نوشته اید شیطان آیین مهر را درست کرده. یعنی شما اعتقاد دارید که شیطان پیامبر بوده. اما طبق اسلام شیطان فرشته بوده. شما طبق چه سند اسلامی معتقدید یکی از پیامبران بوده؟ در قرآن چنین چیزی نیست. در احادیث نبوی هم نیست. اگر از طرف خودتان میگویید پس شما به علم غیب مجهزید و ادعای پیامبری دارید.به همین دلیل شما باطل هستید و حرفتان کذب است
سلام
آیین مهر یا میتراییسم آیینی بوده که شیطان در مقابل نهضت انبیاء ع درست کرده است . کورش به چنین آیینی گرایش داشته است. حقوق بشر امروز ریشه در این آیین دارد و با آن به مقابله با ادیان می پردازند. اما جمشید دوستدار سلیمان (ع) بود و جمشید با دیوهایی که از طرف سلیمان هدیه داده شده بود تخت جمشید را بنا کرد. این بناها بدست انسان درست نشده است
زرتشت که احتمالا خود یک پیامبر ابراهیمی یا شاگرد یکی از پیامبران ابراهیمی است با این آیین بسیار مقابله داشته است اما با لشکرکشی اسکندر گجسه (نجس) که یک شیطان پرست بود و به تحریک اجنه (اساطیر یونان) به سمت بیت المقدس (سرزمین سلیمان نبی) و ایران (سرزمین جمشید که دوستدار سلیمان بود) رهسپار و همه را ویران کرد و بعد از آن مغان به تغییر آیین زرتشت پرداختند. پیر مغان بزرگ همه مغ ها بوده و به دلیل آموزه های جنی ساحران توانایی بوده اند. استفاده پیر مغان در ادبیات ما ناشی از رسوخ فرهنگ اجنه پرستی یونان است .
جالبه که تاکید در آن است که آیین مهر شیطانیست
به جای صورت مسئله پاک کردن پاسخ درست بفرمائید
ما شنوندگان خوبی نیستیم تقلید کنندگان خوبی هستیم،حال آنکه تنها نوشته آموزنده است
به راحتی میتوان زیر حرف زد و ما چه رندانه سخن میپیچانیم
دوست من برای اثبات از برهان خلف کمک میگیرید؟
پیشنهاد میکنم ابتدا مطالعات خود را افزایش داده سپس سخن نشخار بفرمائید
با سپاس
با سلام
منزل ها در آخر بیت چهارم به چه معناست؟
تضمین این غزل بواسطه حقیر
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
بیا کز لمعة ساغر، شود حـل این
مسـائلـها
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها
که ایننان غرق در جهلند با بحر فضائلها
شکنج از طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
روان از ماه تابا نش بیکدم گر بیا سـاید
که آن خسرو به نقش دل زند شیرین شمائلها
فغان کز جعد مشکینش چه خون افتاده دردلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم
مگر میلش کشد مارا دریغ ارمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
رواحل را زبی تابی نمانده ناز راحلها
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
بیک پیمانه اش درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها
درین ره طی شود باید مصائب در مراحلها
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
که مست وغرق دردنیا، بعیش و نوش مایلها
بیا ساقی خـَرابم کن که جانم را توای فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را شوی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
ببازارش پدید آرند، زین مـُجمل تعاملها
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیر شعر و نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو
حـافـظ
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مِن تَهوی دَع الد نیا و اهملها
که دنیا هیچ می ارزد ،دهی دل را به آفلها
شعری پر محتوا و جالبی بود در جواب حسین باید آرز شم که منزل ها فقط برای ترتیب قافیه آمده و معنی خاصی ندارد برای اثبات این حرف باشماره 09376214085ویا به eskandari_mojtaba@ymail.com مراجعه فرمایید خوشحال میشم که به عنوان یه دبیر ادبیات بتونم مشکلی از مشکلات شما عزیزین را حل کنم./
“عارض “صحیح است جناب معلم عزیزم
سلام .منظور از منزلها در این بیت همان مراحلی است که سالکان طریق عشق و طالبان کوی حق برای رسیدن به مقصد باید طی کنند و جناب حافظ در انیجا میفرماید برای رسیدن به مقصد باید به سخن سالک که همان پیر مغان است باید گوش جان سپرد و از وی به عنوان راهنما اطاعت کرد چون او کسی است که این مسیر را رفته و از راه و مشکلات و خطرات و همه زیر و بم راه خبر دارد و اقتضائات و لوازم هر میزل و مرحله را میداند یعنی میداند که باید برای رسیدن به این مرحله و عبور از آن برای رسید به مرحله بالاتر چه زاد و توشه ای لازم است و در ابیات دیگر هم به این مطلب اشاره فرموده :طی این مرحله بی همرهی خضر مکن یا مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
سلام
جناب آقای اوستا ادبیات شما جالب نیست. من با نهایت احترامی که برای آقای رائفی پور قائلم بحث ایشان را نخوانده ام. فقط یک فیلم از ایشان دیده ام که در باره نمادهای فراماسونری بود که دنبال نکردم.
منظور من دفاع یا نفی حافظ نیست. بلکه بررسی عرفان اصطلاحی و واژه های آن است. ببینید همین واژه پیر مغان در دیوان امام وجود دارد.
ما اگر کمی فرهنگ یونان باستان را مطالعه کنیم متوجه می شویم که عرفان و فلسفه ما نشئت گرفته از آنجاست و فرهنگ یونان برگرفته از اساطیر کوه المپ (اجنه کوه قاف) می باشد.
ابلیس و ذریه اش که از اجنه لطیف هستند. در گذشته توان مادی شدن نداشتند بنا براین از اجنه دیگر که کمتر لطافت داشتند کمک گرفتند و آنها خود را برای انسان یونانی، خدایان وانمود کردند.
اما خاورمیانه مخصوصا بیت المقدس و ایران مهد یکتاپرستی بود. انبیاء (ع) کارشان را از خاورمیانه شروع می کردند. زیرا بهشت حضرت آدم در همین نقطه بوده است.
بعد از هبوط آدم و حوا و شیطان به زمین، شیطان نمی توانست شیطان پرستی را رواج دهد بنابراین با گرته برداری از منابع انبیا برای خود مسلکی درست کرد که به آن میترائیسم می گویند. و در سیر زمان بسیار گسترش پیدا کرد. اصلا این گاو چرا اینقدر در تاریخ آمده ؟ گاوپرستی سامری – گاو زرد بنی اسرائیل در سوره بقره –
یک فرهنگی بود در گذشته که مثلا گاو مثل حقوق بشر ارزش داشت یک کسی باید می آمد ریشه کنش کند مثل حضرت موسی (ع) یا مثلا سامری خواست دوباره رواج دهد.
یک شیطانی از اجنه بود با کله گاو که به عنوان خدا او را می شناختند. این موضوعات در خیلی از فیلمهای غربی خوب تصویر شده است مثل کلاش آو تایتان – نارنیا و …
زرتشت به دوران ابراهیمی می خورد زیرا دارد از نور و ظلمت بحث می کند موضوع نور و ظلمت موضوعی ملکوتی و در آموزه های حضرت ابراهیم است احتمالا از انبیای زیر مجموعه یا شاگردان بوده است.
آیین زرتشت با اجنه پرستی یونان بسیار مبارزه می کرد اما با حمله اسکندر از یونان که فردی متاثر از اجنه بود دین زرتشت بسیار دستخوش تغییرات شد.این تغییرات بوسیله مغ ها که ساحران توانایی بودند دردوران اشکانیان و ساسانیان بوجود آمد.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%88%D8%B3
احتمالا شب یلدا روز تولد میترا یا همان ابلیس بوده است. (این مورد قطعی نیست اگر دوستان اطلاعی دارند بفرمایند)
فرهنگ یونان بسیاری از ادیان را منحرف کرد دید یهود و مسیحیت را بسیار آسیب زد.
این که حضرت عیسی خداست یا پسر خداست یک تفکر یونانی است. هراکلیوس(هرکول) هم فرزند زئوس خدای خدایان بود. عصر جاهلیت اعراب باقیمانده تفکر یونان بود که ابوجهل مروج آن بود.
با کمال احترام به نظرات دوستان دو مورد را عرض می کنم اول آنکه با خواندن کامنت های آقای علی احساس کردم که تاریخ را در آسیاب ریخته اند / دوست عزیزم آیین مهر پرستی قدمتی ۷۰۰۰ ساله دارد و در زمان عیسا حدود ۵۰۰۰ سال قدمت داشت و تا شرق اروپا را فراگرفته بود طوری که در زمان عیسا بزرگترین نقدی که به ایشان داشتند این بود که مردم می گفتند ما نسل در نسل همین آیین را داریم حال تو آمده ای و فقط نامش را عوض کرده ای/ضمنن سلیمان هم دوره ی جمشید نیست بلکه یک کپی ناشیانه از جمشید است و اگر جمشید دست پرورده ی سلیمان است و از خوبها چرا زرتشت یکسره در حال فحاشی به جمشید است؟ اما شگفتی ها با اتصال کوروش به مهر پرستی و بعد ادغام اسکندر که فرموده اید گجسه؟؟ خیر جانم گجستک درست هست و ۴۰۰ سال فقط در همین فقره ادغام زمان داشته اید اما یلدا /کریسمس که دیده اید کاج به منزل میاورند؟ سرو نماد مهر هست چون همیشه سبز هست و ما ۱۲۴ هزار پیامبر داریم که تقریبن همگی در یلدا بدنیا آمده اند که مهم نیست اما مهمتر ۱۲۴۰۰۰ است اگر میانگین هر نسل را ۵۰ سال فرض کنیم حتا با وجود نوح هزار ساله این معادله شکل میگیرد ۱۲۴۰۰۰*۵۰=۶۲۰۰۰۰۰سال/ شش میلیون و دویست هزار سال درست؟ اصلن به جهنم گردش می کنیم یک میلیون و دویست هزار سالش هم اوانس ۵ ملیون سال/ حالا میشه به من بگید دایناسور ها کی منقرض شدن؟ باور کنید من نگرانتون هستم نه نگران شما تنها بلکه نگران آینده هستم .. کجاست قدرت استدلال؟ ۲*۲=۴ یعنی به این هم شک دارید؟ حالا گیرم که حرفای شمادرست هست باشه؟ بابا گور باباشون بچسبید به امروز بیل دستتون گرفتید دارید کثافت کاری های مذاهب رو هم میزنید/ اگر اهل تفکر باشی همین کامنت تورا بس/ اما شعر . دوستانی که از مطلع سوال کردند باید بگم بله این مصرع سروده ی یزیدبن معاویه هست و بجز حافظ /جامی/شیخ بها و سعدی هم تضمین کردند این مصرع رو //// اما در کل باید عرض کنم حافظ علم شعر داشت اما شاعر نبود و اکثر اثارش رونویسی از دست سعدی /خاجو و تفکرات خیام منتها در لفاف هست . برای رسیدن به حرف من باید ۱۵ سال مطالعه کنید اما نتیجه همین است . ما در دوران معاصر فقط یک اندیشمند داشته ایم که به دستور ارباب دین در دفترش بهمراه منشی اش کشته شد . بروید و احمدکسروی را بخوانید و حافظ را بشناسید ///بدرود
جناب صفا باید به عرض رساند در حال وی امدادی نبودند که یکی پس از دیگیری و به ترتیب بیایند بلکه برای هدایت گمراهانی چون بنده و البته دگران چندین پیامبر در سرزمین های مختلف ولی در یک عصر و زمان مبعوث می شدند
واقعا کجاست قدرت استدلال؟ بعضی ها از استدلال کردن فقط بلدن چند چیزو کنار هم بزارن بدون اینکه بدونن چه رابطه ای با هم دارن مثل ساخت این ضرب(۱۲۴۰۰۰×۵۰) بعد یه نتیجه کاملا بی منطق بگیرن و بعدم ادعای منطق و استدلال کنن بله همون طور که آقا ابولفضل گفتن خیلی از پیامبرا هم زمان بودن،آقا صفا که بیش از ۱۵ سال مطالعه داشتی و به ۲×۲ =۴ اعتقاد داری شاید یادت بیاد از ابتدایی اولین و مهم ترین چیز تو حل مسائل ریاضی درک درست مسئله بود نه ۲×۲=۴
باسلام خدمت همگی خصوصا این دوست گرامی که ۲ را ضربدر دو کردند و نتیجه اش شد اهانت به ادیان و مذاهب الاهی
بزرگوار! اینکه شما به خیال خامتان ادراک کرده اید و پنبه دین را زده اید، نه چنین است؛ زیرا تمامی انبیا مبلّغ پنج پیامبر الوالعزم بوده اند و مثلا در هر بخش و روستا و منطقه ای پیامبرانی همزمان زیست میکرده اند که مثلا در تاریخ ادیان اومده که بنی اسراییل فقط در یک روز ۷۰ پیامبر رو کشتند یا در قرآن اومده که ابراهیم و لوط در یک منطقه و فاصله اندک مکانی به طور همزمان بوده اند، درقرآن بیان شده که سنت الاهی بر این پایه استوار است که قومی رو عذاب نکنه مگر بعد از اتمام حجت با ارسال رسول و نبی، و این در صورتی میسر میشه که در تمام نقاط دنیا پیامبرانی به صورت همزمان بوده باشند، با این حساب بهتره قبل از اینکه دیر بشه قدری مطالعاتتون رو بالا ببرید چون ممکنه از باب دفع ضرر محتمل که نشانه عقل و عاقلی است وقتی به حقیقت برسید که دیر شده باشد. با تشکر
خیلی دیدت تنگه خیلی از پیامبر ها همزمان بودن لازم نیست هر پیامبر واسه یه نسل باشه
مثلا خیلی از پیامبر ها واسه یه قوم کوچک بودن
مثلا ممکنه در یک زمان صد پیامبر یا شاید بیشتر باشیم
(اور کنید من نگرانتون هستم نه نگران شما تنها بلکه نگران آینده هستم .. کجاست قدرت استدلال؟ ۲*۲=۴ یعنی به این هم شک دارید؟ حالا گیرم که حرفای شمادرست هست باشه؟ بابا گور باباشون بچسبید به امروز بیل دستتون گرفتید)
میشه پس چندتا فیلم دیگه هم از آقای رائفی پور ببینید و بعد نظر بدهید؟(در سایت آپارات موجود است)
در ضمن لطفا حافظ رو قربانی مطامع اسلام ستیزی خود نکنید
منظورم چند تا کاربر بود
لطفا در مورد مصراع اول و آخر كه منسوب به يزيد است مطالبى را بيان كنيد.
متشكرم.
زياد نظريه صادر نكنيد
يا راحت تر بگم خدايي نكيد از حافظ بد نگيد
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحمت ما می داری
با اين اشعار حال كنيد گريه كنيد زندگي كنيد كه مثل اينها دستتون نمياد
جاي اين حرفها يه ارزو دارم كه به گور ميبرمش خيلي دوست داتشم برگردم به قرن ۷ تا ببينم حافظ تو چه
حالي بوده وقتي اين شعر ها رو ميسروده و چطور اين شعر ها رو ميخونده حسش ميكردم
الان اشكم در امد
بدرود
به قول یکی از بزرگان اگر هرکس به اندازه دانشش سخن میگفت چه سکوت سنگینی بر دنیا حکمفرما میشد! بزرگانی چون حضرت فردوسی و حافظ در انحصار هیچ شخص یا مکتبی نیستند و درست نیست افراد تندخو که حافظ از آنان فراوان شکوه کرده ، با عناوینی چون مرید حافظ خود را معرفی کنند! لازم نیست بر باورهای خود پافشاری کنید و سعی داشته باشید این عزیزان را در قالب باورهای شخصی خود تعریف کنید. لذت ببرید … همین. شاهکار حافظ در همین کلام رندانه اوست که هر کس تفسیری از آن دارد.
بسیار لذت بردیم و آموختیم از کامنت ها ، به ویژه از شاهکاره جاوید و تاریک نگاری فکاهی علی .
چرا شعر الا یا ایها الساقی به عنوان اولین غزل و همین بیت به عنوان اولین بیت غزل انتخاب شده است ؟
به نظر می رسد که ما همه با همه مطالعاتی که داریم نیازمند مطالعه در مورد احترام هستیم. در این کامنت ها همه به هم توهین می کنند و همدیگر را تحقیر می کنند. کار به جایی می رسد که یک می نویسد حافظ شاعر نبوده است و دیگری به غیر چاچوب تنگ تفکر دینی و تفسیر همه چیز در این چارجوب از یک متری بینی اش فاصله نمی گیرد. یاد بگیریم که در مورد ادعای دیگران قبل از موضع گیری توهین آمیز و فکر کنیم و احتمال یک ابسیلون از وجود حقیقت را بدهیم. خقیقت نزد همه است، هرکسی کمی از آن را نزد خود دارد. اینگونه به یک حقیقت جمعی که همان دموکراسی در همه چیز باشد می رسیم. به هم احترام بگذاریم
خودم را قویتر احساس می کنم وقتی که موفق می شوم عقیده ام را تغییر دهم تا اینکه موفق شوم عقیده ی دیگری را به علت ضعف او در استدلال تغییر دهم.
Michel De Montaigne (1553-1592
یکی از زیباترین غزل های حافظه برای من.
ممنون از سایت خوبتون
با سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز
درباره آثار بدون تکرار در طول تاریخ از شاعر گران مایه ایران و لسان الغیب حافظ باید خدمت سروران عرض کنم این اشعار به جهات فراوانی قابل بررسی و کاوش هستند و مصرع و بیتی از حافظ نمیتوانید پیدا کنید که دارای یک وجه باشه .
اشعار حافظ دارای چند وجه و هر وجه دارای چند بعد می باشد…
که اینجا از توضیح کامل صرفه نظر میکنم چون مجال بسیار زیاد و مبحث بسیار طولانی هست
اما بارز ترین و آشکار ترین وجه عرفان حافظ میباشد
بحث و جدل درباره این اشعار اصلاً منصفانه و زیبا نیست و هیچ کس نمیتواند حق مطلب را به واقع به زبان بیاورد
اما برداشت شخصی این حقیر سراپا تقصیر از اشعار حضرت حافظ زیبایی خداوند و انوار مشتق شده حضرتش در کلام است
به تفسیر سوره نور و آیات بسم الله نور < بسم الله خلق نور من نور < بسم الله خلق نور …
که ابتدا به نور کل و واحد که خداوند است و عرفان زاییده محبت اوست و متناسباً پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و ائمه و اولیا ء خداوند است .
این کاملاً برداشت شخصی اینجانب به جهت مطالعات و کند و کاو در مبحث اشعار حافظ میباشد.
برای نمونه از تعبیر این حقیر سراپا تقصیر میتوان به همین شعر از ابتدا تا انتها به حرکت و اتفاقات و طی شدن مسیر کاروان اباعبدالله به سمت کربلا
یا برای نمونه دیگر
به اشعاری مانند شاه شمداد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
تعبیر به قمر زیبا روی آل هاشم حضرت عباس (ع) کرد
این تعابیر و تفسیرات صرفاً جنبه شخصی دارد و این بنده سراپا تقصیر با این برداشت از اشعار بسیار ناب و بدون نمونه در تاریخ لذت دنیایی میبرم .
بهر حال :
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
التماس دعا بنده سراپا تقصیر یاسر
احسنت یاسر جان
خواهی اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق…
درود به دوستان گرامی
من پرسشی درباره آغاز شاهنامه فردوسی دارم. چرا غزل آغازین به واژه “ها” (الا یا ایها ساقی ادرکاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها) ختم میشود و از غزل دوم به از روی حروف الفبا است اگر اینطور بود باید این غزل در گروه الف آخرین شعر آورده میشد
الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها
عاشق بیچاره تنها به بویی از طره و گیسوی معشوق که به واسطه آشنایی و محرمی چون صبا به مشام برسد دل خوش است ولی آن هم به بهای خونهایی است که دل مجروح عاشق بدان رنگین شده است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافهای و در آرزو ببست
عاشق چشم براه است و منتظر تا که خبر میدهد ز دوست و در فراق دوست مهر بر لب زده خون میخورد و خاموش است
راه سلوک عشق چون زلف معشوق پر پیچ وخم است و تنها بوی طره معشوق است که عاشق را تا کوی خویش راهبر است
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها
باید رفت ، در منزل جانان درنگ روا نیست باید گذر کرد ، منزل به منزل در کوی جانان باید سفر کرد.
بوی زلف یار است که رهنمای قافله عشاق است و هر سر مویی ز زلف یار میبرد کاروانی را تا موعد دیدار
همه جا منزل جانان است اما تنها وصال یار است که آرزو و مقصد عشاق است و تا رسیدن به این مقصد همه منازل را باید طی کرد و در هیچ منزلی نباید رحل اقامت افکند
عیش عاشق فقط با لقاء و وصال یار محقق میشود و لاغیر
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
در این شب تاریک دنیا که از سویی شب قدر زندگی انسان و از سویی اگر بیدار نباشی ظلمتی هولناک است و از بیم و نگرانی روی آوردن امواج سهمناک دنیا و دنیاطلبی و متمایل شدن هوای نفس به آن و از طرفی فشار و سختیهای پر پیچ و خم راه سالک الی الله و مجاهده و تلاش بی وقفه ، تا افتادن از پای و رسیدن به کوی معشوق کجا ؟ و امن و آسایش طلبی و سلامت خواهی و راضی شدن به حیات دنیوی و حتی اخروی دون همتان بی درد و بی خبر از عشق کجا؟
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
الهی دل به دریای پر تلاطم عشق تو زیدیم و ساحل امن و سلامت دنیا و عقبای سبکباران را رها کردیم و در آرزوی وصال و لقاء تو همه سختیها و بلا ها را به جان خریدیم شاید نظر لطف و قبول تو برما افتد و نه به استحقاق که به فضل و کرمت به آرزویمان برسانی
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
غیرت عشق غیریتی باقی نمیگذارد و عاشق جز معشوق نبیند و جز به او ننگرد و این غیر سوزی تا آنجا سرایت میکند که خود عاشق را نیز در بر میگیرد و میسوزاند و کسی جز معشوق باقی نماند
آنکه به دنبال نیکنامی است عاشق خود است و از دوست بی خبر ،عاشق تا بدنام نشود لایق سوختن نشود و تا خودکام نگردد آتش در او نگیرد و نسوزد
در سلوک عشق جز نام معشوق نام نیک و زیبایی وجود ندارد و جز نام دوست باقی همه بدنامی است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
حضوری گر همیخواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
عاشقی که طالب لقا و وصال یار است باید همیشه مقیم کوی او باشد و لحظه ای از او غایب نشود معشوق همیشه حاضر است و عاشق خویش را می نگرد غیرت او تاب نمی آورد که عاشق صادق و پاکباز خویش را ببیند که به غیر او توجه میکند
برای رسیدن به ذوق و لذت حضور باید خویش را در معرض تابش فیوضات ولی کامل و اهل نظر قرار داد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
این فیض بخشی را نیز از معشوق باید دید وتنها از دست او باید گرفت که این سبب سوزی و گذر از اسباب سر رسیدن به حضور تام عاشق است
پس هر گاه به کوی عشق پانهادی و طالب دیداریار شدی باید همه هستی ات را در آتش عشق او بسوزانی تا با جذبه های دوست به حجله وصل راه یابی و به لقاء یار کام یابی
غزل ۲
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
خراب باده دوست به صلاح و آسایش خویش نمی اندیشد و عافیت طلب و بلا گریز نیست خویش را دیوانه وار به آب و آتش میزند و به طوفان بلا می سپارد تا به وصال دوست رسد واین راهی است که تنها هوشیاران و زنده دلان در پیش میگیرند
غلام نرگس مست تو تاجدارانند خراب باده لعل تو هوشیارانند
هر آنکه خویش بیند ، به صلاح خویش اندیشد و توبه و تقوی پیش گیرد تا به ساحل عافیت وسلامت برسد ، اما سالک کوی دوست دریایی پیش رو دارد که باید مجنون وار دل خویش به دریا زند و خطر طوفان بلا به جان خرد و در پی یافتن گوهر وصال ، غریق دریای عشق شود تا بر امواج خروشان و پرتلاطم جذبه های معشوق بی اختیار ببرندش تا وصال یار
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ ز رند و عاشق و مجنون کسی نيافت صلاح
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
عاشق از هرآنچه دل را به تنگنا کشد گریزان است از حجاب بیزار است ،پرده در است ،بیقرار است ، ساکن نیست ، سالک است از عبادت خشک و ظاهری و خرقه ریایی صومعه داران دلگیر است به دنبال می نابی است که همه قیود را از عاشق بردارد و همه پرده ها و حجابها را خرق کند
اینچنین شرابی را فقط در دیر مغان از دست پیر میکده عشق و در جام بلورین معرفت میتوان نوشید
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
فاصله سماع وعظ و نغمه رباب فاصله شنیدن گوش و نوشیدن جان است و عاشق که از خویش رفته و همه جان شده ، نوشیدنی خالص و ناب را طالب است و رندانه به دور از چشم نامحرمان و اغیار مدام در حال نوشیدن می طهور است
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
دلی که نور ایمان و گرمای محبت دوست در او نباشد چون چراغی خاموش و تاریک است ،دلی که خالی از عشق و محبت دوست است کجا تواند که روی دل آرای دوست بیند
شمعی چو آفتاب یقین باید اندر دل، تا رخ زیبای چون آفتاب دوست بیند دل
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
محبوبم! فقیر درگاه تو ام و محتاج نگاه دلجوی تو و نیازمند لطف و احسانت ، از آن زمان که غبار نیاز به درگاه تو را سرمه چشمم کردم و آن هنگام که آستان درگاه تو را مسکن گزیدم و خاکنشین کوی تو شدم ،چشمم به جمال تو بینا شد و روشنی یافت، و از آن زمان که روی مسکنت به درگاه تو سودم بر فراز آسمان عشق سر برآوردم
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
چگونه این آستان را رها کنم ، جایی دگر ندارم، کویی دگر ندانم ، پایبست توام رفتن نتوانم ، نشستن نتوانم !
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتاب کجا
عقل مصلحت اندیش گوید ای دل نصیحت گوش کن ،در زلف چون کمندش مپیچ ،سیب زنخدان مبین وز پی اش مرو، ولی چه سود عاشق بیدل را
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
آنکه به او دل داد ،بهشت را بهشت
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما که این سیب زنخ زان بوستان به
گر چه در این راه سرها بریده بینم بی جرم و بی جنایت و اگر چه دانم که چاه در راه است
و هزاران یوسف مصری فتاده در آن، ولی من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
ای دل چه زود رفتی و به شتاب ،چه بی مهابا به دریا زدی، چه بی باک در آتش شدی ،مگر چه دیدی چه شنیدی و چه چشیدی که اینچنین ترک عافیت گفتی و سلامت رها کردی و بهشت را وداع گفتی و در چاه زنخدان دلبر مقیم گشتی
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
ساقیا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز
عاشق تا زمانیکه خام است در برزخ وصال و فراق است ، عاشق خام را هر لحظه کرشمه وصلی است و آنگاه عتاب هجری و فراقی ، هر دم نوشیدنی و دیگربار خماری و درد سری است تا آنجا که عاشق از خامی برهد و از خویش فانی شود و جز معشوق نماند
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
یاد روزگاران وصل مرهمی است که عاشق خام در فراق یار بر دل ریش خویش مینهد
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
عاشق وقتی با نوشیدن می آتشگون پخته شد و به وصال جاودان یار رسید دیگر خبری از کرشمه و عتاب ها نیست همه وصل است و وصل و تنها یادگار ماندگار آن اوقات ،یاد خوش یار است
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خواب کجا
و واعدنا موسی اربعین لیله…دوست با هر کس قراری گذاشت بی قرار شد ، خواب از چشمانش ربود ، صبر از کفش برفت
دلی که با سر زلفین او قراری داد گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
الهی قراری با من نهادی به فاصله اربعینی که هر شب آن لیله القدری است به فاصله هفتاد سال چه دیر و کند میگذرد ! چگونه صبر کنم ، از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار ،گر شتاب کردم و زودتر آمدم و گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
ببرد از من قرار و طاقت و هوش بت سنگین دل سیمین بناگوش
واقعا لذت بردم
واقعا دست مریزاد عالی بود تفسیرتون و اون شعرهای دیگری که به کار بردید بارها می خونم
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
عاااااااااااالی بووووووووووووود