غزل ۰۶۰- آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوست
معانی لغات غزل (۶۰)
پیک : قاصد، شاطر، نامهبر پیاده.
ناموز: نامهبر، نامهآور، مشهور، ارجمند.
دیار: جمعدار، خانهها، کنایه از شهر و سرزمین.
حرز: دعای رفع چشم زخم و حافظ از بلایا، که بر بازو یا گردن میبندند، تعویذ، حمایل.
حرزجان: حافظ و نگهدارنده جان.
خط: دست نوشته، موهای تازه رسته برچهر نوجوانان.
خی مشکبار: نوشتهیی که با مرکب سیاه ممزوج به مشک نوشته شده و بوی خوش از آن به مشام میرسد، موهای مشکین عذار.
جلال و جمال: شکوه و زیبایی.
عز وقار: ارجمندی و متانت.
نقد قلب: پول تقلبی.
نثار: فدا، پیشکش.
برحسب: مطابق.
کار و بار: کار، و کلمة بار مترادف و دنباله مصطلح است.
فتنه: آشوب.
چراغ چشم: (اضافه تشبیهی) چشم به چراغ تشبیه شده.
کحل الجواهر: سرمه و داروی تقویت قوه باصره که از سورمه و سائیده مروارید درست میشده.
سرنیاز: (اضافه تشبیهی) نیاز به سر تشبیه شده.- روی نیاز
معانی ابیات غزل (۶۰)
(۱) آن نامهرسان گرامی که از سرزمین دوست رسید با خود دعایی به خط مشکبار دوست، برای حفظ جان من آورد.
(۲) (این نامه) چه نیکو از شکوه و زیبایی یار خبر میدهد و چه خوب و عالی از عزت و وقار و متانت او حکایت میکند.
(۳) به عنوان مژدگانی دل خود را به قاصد دادم و از اینکه این سکه تقلبی را پیشکش (قاصد) دوست کردم شرمندهام.
(۴) سپاس خدای را که ازمدد بخت موافق و همانطوری که آرزو میکردم کارهای دوست به خوبی پیشرفت دارد.
(۵) سپهر گردنده و ماه دور زننده را از خود اختیاری نیست و گردش آنها در دست اراده دوست قرار دارد.
(۶) اگر باد و توفان فتنه وآشوب، دنیا و آخرت را در هم ریزد، ما همچنان با چراغ دیده بر سر راه دوست، چشم انتظار اوییم.
(۷) ای نسیم سحری آن خاک خوشبختی را که در رهگذر و زیر پای دوست قرار دارد برای تقویت بینایی به چشمان من برسان.
(۸) ما سر نیاز با چشم باز بر آستانه دوست داریم تا چه کسی در کنار او درخواب ناز آرمیده باشد.
(۹) اگر دشمن به قصد آزار حافظ بدگویی او را میکند باکی نسبت سپاس خدای را که من در پیش دوست سرافکنده و شرمسار نیستم.
شرح ابیات غزل (۶۰)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
سعدی تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
حافظ این غزل را به هنگامی که شاه ابواسحاق در مسافرت و او در انتظار مراجعت شاه بوده و در پاسخ نامهیی که از شاه دریافت کرده سروده و در بیت دوم تلویحاً و به صورت ایهام نام جلال را که همان نام شاه ابواسحاق است ذکر میکند.
شاعر در بیت چهارم و برحسب مفاد نامة و اصله از اینکه کارهای شاه به خوبی پیشرفت میکند اظهار مسرت مینماید و در بیت پنجم هرچند برحسب ظاهر زبان تحسین به قدرت او میگشاید در واقع ایهامی است به آیه شریفه ۵۴ سوره اعراف: والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره… و دربیت ششم گوشه و کنایهیی به تشنج و فتنههایی که امیرمبارزالدین رقیب ابواسحاق ایجاد کرده است دارد و صراحتاً میگوید اگر این فتنهها تمام روی زمین را بگیرد باز من در اینجا در انتظار بازگشت فاتحانه شاه، چشم به راه میباشم. در بیت هفتم از روی تواضع و فروتنی خاک پای او را به چشم میکشد و در دو بیت آخر غزل با گوشه و کنایه به یادآوری خدمات و دوستیهای خود پرداخته و به شاه چنین تفهیم میکند که ما در اینجا دعاگو و چشم انتظار توایم تا دیگران! که در رکاب تواند چه کسانی بوده و بیخیال و بیپروا به سر میبرند. و اگر رقیبان! پشت سر من بدگویی میکنند از آنجایی که من خود را خادم صادق شاه میدانم شرمنده نیستم.
لازم به توضیح است که نکات یاده شده در دو بیت آخر که مشابه آن در غزلهای دیگر هم به چشم میخورد به منزله کلید روانشناسی روحیه شاعر است و حس رقابت و بیم از جلو افتادن و تقرب شاعری را میرساند که در رکاب بوده و در دل شاعر ایجاد وسوسه میکند.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
معاني لغات غزل (60)
پيك : قاصد، شاطر، نامهبر پياده.
ناموز: نامهبر، نامهآور، مشهور، ارجمند.
ديار: جمعدار، خانهها، كنايه از شهر و سرزمين.
حرز: دعاي رفع چشم زخم و حافظ از بلايا، كه بر بازو يا گردن ميبندند، تعويذ، حمايل.
حرزجان: حافظ و نگهدارنده جان.
خط: دست نوشته، موهاي تازه رسته برچهر نوجوانان.
خي مشكبار: نوشتهيي كه با مركب سياه ممزوج به مشك نوشته شده و بوي خوش از آن به مشام ميرسد، موهاي مشكين عذار.
جلال و جمال: شكوه و زيبايي.
عز وقار: ارجمندي و متانت.
نقد قلب: پول تقلبي.
نثار: فدا، پيشكش.
برحسب: مطابق.
كار و بار: كار، و كلمة بار مترادف و دنباله مصطلح است.
فتنه: آشوب.
چراغ چشم: (اضافه تشبيهي) چشم به چراغ تشبيه شده.
كحل الجواهر: سرمه و داروي تقويت قوه باصره كه از سورمه و سائيده مرواريد درست ميشده.
سرنياز: (اضافه تشبيهي) نياز به سر تشبيه شده.- روي نياز
معاني ابيات غزل (60)
(1) آن نامهرسان گرامي كه از سرزمين دوست رسيد با خود دعايي به خط مشكبار دوست، براي حفظ جان من آورد.
(2) (اين نامه) چه نيكو از شكوه و زيبايي يار خبر ميدهد و چه خوب و عالي از عزت و وقار و متانت او حكايت ميكند.
(3) به عنوان مژدگاني دل خود را به قاصد دادم و از اينكه اين سكه تقلبي را پيشكش (قاصد) دوست كردم شرمندهام.
(4) سپاس خداي را كه ازمدد بخت موافق و همانطوري كه آرزو ميكردم كارهاي دوست به خوبي پيشرفت دارد.
(5) سپهر گردنده و ماه دور زننده را از خود اختياري نيست و گردش آنها در دست اراده دوست قرار دارد.
(6) اگر باد و توفان فتنه وآشوب، دنيا و آخرت را در هم ريزد، ما همچنان با چراغ ديده بر سر راه دوست، چشم انتظار اوييم.
(7) اي نسيم سحري آن خاك خوشبختي را كه در رهگذر و زير پاي دوست قرار دارد براي تقويت بينايي به چشمان من برسان.
(8) ما سر نياز با چشم باز بر آستانه دوست داريم تا چه كسي در كنار او درخواب ناز آرميده باشد.
(9) اگر دشمن به قصد آزار حافظ بدگويي او را ميكند باكي نسبت سپاس خداي را كه من در پيش دوست سرافكنده و شرمسار نيستم.
شرح ابيات غزل (60)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مكفوف مقصور
*
سعدي تا دستها كمر نكني در ميان دوست
بوسي به كام دل ندهي بر دهان دوست
حافظ اين غزل را به هنگامي كه شاه ابواسحاق در مسافرت و او در انتظار مراجعت شاه بوده و در پاسخ نامهيي كه از شاه دريافت كرده سروده و در بيت دوم تلويحاً و به صورت ايهام نام جلال را كه همان نام شاه ابواسحاق است ذكر ميكند.
شاعر در بيت چهارم و برحسب مفاد نامة و اصله از اينكه كارهاي شاه به خوبي پيشرفت ميكند اظهار مسرت مينمايد و در بيت پنجم هرچند برحسب ظاهر زبان تحسين به قدرت او ميگشايد در واقع ايهامي است به آيه شريفه 54 سوره اعراف: والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره… و دربيت ششم گوشه و كنايهيي به تشنج و فتنههايي كه اميرمبارزالدين رقيب ابواسحاق ايجاد كرده است دارد و صراحتاً ميگويد اگر اين فتنهها تمام روي زمين را بگيرد باز من در اينجا در انتظار بازگشت فاتحانه شاه، چشم به راه ميباشم. در بيت هفتم از روي تواضع و فروتني خاك پاي او را به چشم ميكشد و در دو بيت آخر غزل با گوشه و كنايه به يادآوري خدمات و دوستيهاي خود پرداخته و به شاه چنين تفهيم ميكند كه ما در اينجا دعاگو و چشم انتظار توايم تا ديگران! كه در ركاب تواند چه كساني بوده و بيخيال و بيپروا به سر ميبرند. و اگر رقيبان! پشت سر من بدگويي ميكنند از آنجايي كه من خود را خادم صادق شاه ميدانم شرمنده نيستم.
لازم به توضيح است كه نكات ياده شده در دو بيت آخر كه مشابه آن در غزلهاي ديگر هم به چشم ميخورد به منزله كليد روانشناسي روحيه شاعر است و حس رقابت و بيم از جلو افتادن و تقرب شاعري را ميرساند كه در ركاب بوده و در دل شاعر ايجاد وسوسه ميكند.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی