قصاید حافظحافظ
قصیده ۱- شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان

شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان | از پرتو سعادت شاه جهان ستان |
خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب، اوست | صاحبقران خسرو و شاه خدایگان |
خورشید ملکپرور و سلطان دادگر | دارای دادگستر و کسرای کینشان |
سلطاننشان عرصه اقلیم سلطنت | بالانشین مسند ایوان لامکان |
اعظم جلال دولت و دین آنکه رفعتش | دارد همیشه توسن ایام زیر ران |
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک | خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین | شاهی که شد به همتش افراخته زمان |
سیمرغ وهم را نبود قوت عروج | آنجا که باز همت او سازد آشیان |
گر در خیال چرخ فتد عکس تیغ او | از یکدگر جدا شود اجزای توأمان |
حکمش روان چو باد در اطراف بر و بحر | مهرش نهان چو روح در اعضای انس و جان |
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملک | وی طلعت تو جان جهان و جهان جان |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد | تاج تو غبن افسر دارا و اردوان |
تو آفتاب ملکی و هر جا که میروی | چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن | گردون نیاورد چو تو اختر به صد |
قران بیطلعت تو جان نگراید به کالبد | بینعمت تو مغز نبندد در استخوان |
هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست | دارد چو آب خامه تو بر سر زبان |
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد | چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن |
با پایه جلال تو افلاک پایمال | وز دست بحر جود در دهر داستان |
بر چرخ علم ماهی و بر فرق ملک تاج | شرع از تو در حمایت و دین از تو در امان |
ای خسرو منیع جناب رفیع قدر | وی داور عظیم مثال رفیعشان |
علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوه | در چشم فضل نوری و در جسم ملک جان |
ای آفتاب ملک که در جنب همتت | چون ذره حقیر بود گنج شایگان |
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است | صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان |
عصمت نهفته رخ به سراپردهات مقیم | دولت گشادهرخت بقا زیر کندلان |
گردون برای خیمه خورشید فلکهات | از کوه و ابر ساخته نازیر و سایهبان |
وین اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار | چتری بلند بر سر خرگاه خویش دان |
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس | این ساز و این خزینه و این لشکر گران |
بودی درون گلشن و از پردلان تو | در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان |
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس | از دشت روم رفت به صحرای سیستان |
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد | در قصرهای قیصر و در خانههای خان |
آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری | از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان |
سال دگر ز قیصرت از روم باج سر | وز چینت آورند به درگه خراج جان |
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند | تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان |
اینک به طرف گلشن و بستان همیروی | با بندگان سمند سعادت به زیر ران |
ای ملهکی که در صف کروبیان قدس | فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان |
ای آشکار پیش دلت هرچه کردگار | دارد همی به پرده غیب اندرون نهان |
داده فلک عنان ارادت به دست تو | یعنی که مرکبم به مراد خودم بران |
گر کوششیت افتد پر دادهام به تیر | ور بخششیت باید زر دادهام به کان |
خصمت کجاست در کف پای خودش فکن | یار تو کیست بر سر چشم منش نشان هم کام |
من به خدمت تو گشته منتظم | هم نام من به مدحت تو گشته جاودان |
آموزش صحيح خواندن فارسي باقرائت همه اشعارحافظ وسعدي ونثر سعدي به لحاظ هجا ،حركات ، آوا ، وقف ، وصل و… توسط ادبا واهل فن امكان پذيراست اميدوارم درحدامكان به اين مقوله توجه داشته باشيد
توضيح:
1- همانطور كه شادروان علامه قزويني در ذيل اين قصيده توضيح داده اند قبل از بيت آخر اين قصيده 2- 3 بيت افتاده است و گسيختگي معناي بيت مقطع با ابيات ماقبل خود اقوي دليل بر اين نظريه است.
2- درمورد انشاء اين قصيده توسط حافظ ذهن خوانندگان محترم را به نكات ذيل معطوف مي دارد:
الف- حافظ در زمان حكومت امير مبارزالدين سختي ها و مرارت هاي بي شماري را متحمل شد. در زمان شاه ابواسحاق سخت گيري ها و تعصباتِ مذهبي رايج نبود و شعرا و هنرمندان مورد احترام و توجه بوده بر وفق مراد دل خود مي زيستند كه بلافاصله سياست هاي خشن امير مبارزالدين جاي آن را گرفت.
ب- رقيبان و دشمنان و حسوداني كه حافظ در چند مورد از آنها در اشعار خود به نام حسود و رقيب نام مي برد در زمان امير مبارزالدين عرصه را بر حافظ تنگ كرده بودند.
ج- با سقوط (محتسب) و سلطنت شاه شجاع حافظ نه تنها به خاطر يافتن حامي و مركز قدرت مطمئن بلكه به خاطر اينكه شاه شجاع مردي نسبتاً فاضل و شاعر و عربي دان و حافظ قرآن و اهل مصاحبه با شعرا و محاوره ادبي در مجالس خود بود به او نزديك مي شود. آزاديهاي زمان شاه شجاع بويژه پس از سخت گيري هاي زمان پدرش شاعر را در رديف طرفداران او قرار مي دهد علي الخصوص كه در اين زمان حافظ عهده دار شغل و منصب ديواني هم بوده و وظيف اي هم دريافت مي كرده است.
در واقع مي توان علت العلل انشاء اين قصيده را در مفاد ضرب المثل مشهور (لا لَحُبِّ عليّ بل لِبُغْضِ المعاويه) يعني امير مبارزالدين و قشريون طرفدار او دانست.
د- از امير معزّي در قصيده اي كه در مدح سلطان ملكشاه سروده است اين بيت دوم قصيده حافظ عيناً نقل شده است.
ﻫ- اين قصيده را حافظ در محرّم سال 769 هجري سروده است زيرا شاه شجاع در اواخر سال 768 پس از استقرار كامل در شيراز، رو به اصفهان آورد و برادرش شاه محمود تسليم او شده و بين آنها مصالحه برقرار گرديد و در 17 ذيحجّه 768 صلح نامه به امضاء طرفين رسيد و با رسيدن اين خبر به شيراز حافظ اين قصيده را سرود.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی