منوچهرفردوسی

بخش ۶- پادشاهى دادن سام زال را

جهاندیدگان را ز کشور بخواند

سخنهای بایسته چندی براند

چنین گفت با نامور بخردان

که ای پاک و بیدار دل موبدان

چنین است فرمان هشیار شاه

که لشکر همی راند باید به راه

سوی گرگساران و مازندران

همی راند خواهم سپاهی گران

بماند به نزد شما این پسر

که همتای جان‌ست و جفت جگر

دل و جانم ایدر بماند همی

مژه خون دل برفشاند همی

بگاه جوانی و کند آوری

یکی بیهده ساختم داوری

پسر داد یزدان بیانداختم

ز بی‌دانشی ارج نشناختم

گرانمایه سیمرغ برداشتش

همان آفریننده بگماشتش

بپرورد او را چو سرو بلند

مرا خوار بد مرغ را ارجمند

چو هنگام بخشایش آمد فراز

جهاندار یزدان بمن داد باز

بدانید کاین زینهار منست

به نزد شما یادگار منست

گرامیش دارید و پندش دهید

همه راه و رای بلندش دهید

سوی زال کرد آنگهی سام روی

که داد و دهش گیر و آرام جوی

چنان دان که زابلستان خان تست

جهان سر به سر زیر فرمان تست

ترا خان و مان باید آبادتر

دل دوستداران تو شادتر

کلید در گنجها پیش تست

دلم شاد و غمگین به کم بیش تست

به سام آنگهی گفت زال جوان

که چون زیست خواهم من ایدر نوان

جدا پیشتر زین کجا داشتی

مدارم که آمد گه آشتی

کسی کو ز مادر گنه کار زاد

من آنم سزد گر بنالم ز داد

گهی زیر چنگال مرغ اندرون

چمیدن به خاک و چریدن ز خون

کنون دور ماندم ز پروردگار

چنین پروراند مرا روزگار

ز گل بهرهٔ من بجز خار نیست

بدین با جهاندار پیگار نیست

بدو گفت پرداختن دل سزاست

بپرداز و بر گوی هرچت هواست

ستاره شمر مرد اخترگرای

چنین زد ترا ز اختر نیک رای

که ایدر ترا باشد آرامگاه

هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه

گذر نیست بر حکم گردان سپهر

هم ایدر بگسترد بایدت مهر

کنون گرد خویش اندرآور گروه

سواران و مردان دانش پژوه

بیاموز و بشنو ز هر دانشی

که یابی ز هر دانشی رامشی

ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ

همه دانش و داد دادن بسیچ

بگفت این و برخاست آوای کوس

هوا قیرگون شد زمین آبنوس

خروشیدن زنگ و هندی درای

برآمد ز دهلیز پرده سرای

سپهبد سوی جنگ بنهاد روی

یکی لشکری ساخته جنگجوی

بشد زال با او دو منزل براه

بدان تا پدر چون گذارد سپاه

پدر زال را تنگ در برگرفت

شگفتی خروشیدن اندر گرفت

بفرمود تا بازگردد ز راه

شود شادمان سوی تخت و کلاه

بیامد پر اندیشه دستان سام

که تا چون زید تا بود نیک نام

نشست از بر نامور تخت عاج

به سر بر نهاد آن فروزنده تاج

ابا یاره و گرزهٔ گاو سر

ابا طوق زرین و زرین کمر

ز هر کشوری موبدانرا بخواند

پژوهید هر کار و هر چیز راند

ستاره شناسان و دین آوران

سواران جنگی و کین‌آوران

شب و روز بودند با او به هم

زدندی همی رای بر بیش و کم

چنان گشت زال از بس آموختن

تو گفتی ستاره‌ست از افروختن

به رای و به دانش به جایی رسید

که چون خویشتن در جهان کس ندید

بدین سان همی گشت گردان سپهر

ابر سام و بر زال گسترده مهر

فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن‌سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا