غزلیات حافظحافظ

غزل ۲۵۰- روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببرخرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلاگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهاتای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکشدیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل استدیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده در این راه به جایی نرسیمزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعده دیدار بدهوان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشمیا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یاربرو از درگهش این ناله و فریاد ببر

 

غزل ۲۵۰

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. معاني لغات غزل ( 250)

    وجود :هستي و خودي و در اصطلاح صوفيه وجود ، از ميان رفتن اوصاف خرد است بواسطه پنهان شدن اوصاف بشريت زيرا كه چون سلطان حق و حقيقت ظهور كند بشريت باقي نماند ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ) .

    سوختگان : عاشقان سوخته دل ، ودر اصطلاح صوفيه : آنكه به مقام كمال عبودبيت رسيده و متحقق به حق گشته است ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ).

    خرمن سو ختگان : خرمن وجود سوختگان .

    بلا : مصيبتو گرفتاري ودر اصطلاح صوفيه مراد از بلا ، امتحان دوستان است به انواع بلاها و بلا لباس اولياء و غذاي انبيا ء است ( فرهنگ لغات عرفاني دكتر سجادي ).

    عنبر خام: عنبر خالص.

    هيهات: بعيداست ميسر نمي شود.

    خام طمع: كسي كه آرزوهاي نابجا در سر مي پرور اند، صاحب توقعات بي مورد.

    آتشكده فارس : يكي از سه آتشكده طراز اول زرتشتيان كه در شهر استخر فارس بر پا و به عدم خاموشي نامبردار بوده است. (دكتر معين) .

    دولت پير مغان : كنايه از دستگاه و خانقاه شيخ محمد تقي الدين دادا است كه در زمان حافظ در يزد داير و مشهور بوده و هنوز هم محل خانقاه و فبر شيخ دادا در محله شيخ داد يزد پابر جاست.

    نفسي: لحظه يي

    لحد : خاك گور ، نهانگاهگور.

    نازكي خاطر يار : زود رنجي و قهر و غضبي كه در پي دارد.

    معاني ابيات غزل (250)

    (1) (اي سلطان حق و حقيقت ) نقاب ا ز چهره بر گير و هستي و وجود خود م را از ياد من ببرو بگذار كه همه خرمن عاشقان سوخته دل را باد ببرد

    (2) وقتي مادل وديده خود را به دست طوفان محنت مشیّت سپرديم بگذار سيل غم بيايد و خانه مارا ا بيخ وبن بر كند

    (3) اي دل بي تجربه آزمند!اين موضوع را كه زلف همانند عنبر خالص اورا چه كسي مي بويد و بعيد است كه اين آرزو براي كسي ميسر شود ، فراموش كن .

    (4) (و ) به سينه بگو كه شعله آتشكده فارس را ( شرمنده كرد) فرو نشاند و به ديده بگو كه آبروي دجله بغداد را ببرد .

    (5) خدا كند كه دستگاه پير مغان (خانقاه شيخ دادا در يزد) پابرجا باشد كه به جز آن چيزي اهميت ندارد . ديگران را بر اين گير كه بروند ونام ونشان مرا ا ياد خود ببرند .

    (6) بي كوشش و همت ، در رسيدن به اين مقصود (دولت پير مغان ) به جايي و مقامي نمي رسي . اگر پاداش كار خود را را خواهاني ، از اين استاد فرمانبرداري كن .

    (7) (اي پير مغان ) به من نويده را بده كه روز مردنم يك لحظه تورا خواهم ديد، پس از آن آسوده وبي خيال مرا به گور بفرست .

    (8) شب گذشته ( آن دو ست نامهربان ) مي گفت كه با تيرهاي بلند مژگانم تورا خواهم كشت . خدواند ا فكر ظلم و ستم را از ذهن او ( در حق من ) دور ساز.

    (9) حافظ! از زود رنجي آن دوست و پيامدهاي آن بيمناك باش . از پيش او دور شو و اين ناله وفريادها را با خود به جاي ديگر ببر.

    شرح ابيات غزل (250)

    وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    بحر غزل : رمل مثمن مخبون محذوف

    *

    در فصل اول كتاب و در مبحث چرا حافظ به يزد تبعيد شد) در صفحه 75 و 76 به تفصيل دربارة اين غزل كه در آخرين فرجه هاي قبل از رفتن از شيراز به سوي يزد سروده شده صحبت شد و نظر خوانندگان محترم را بار ديگر بدان معطوف مي دارد آنچه لزوماً توضيح آن، سبب روشنتر شدن حالات و كيفيات روحي شاعر در آن زمان مي شود اين است كه از مفاد بيت هشتم اين غزل چنين بر مي آيد كه در آخرين تماسهاي بين شاه شجاع و حافظ (كه با واسطه يا بي واسطه انجام شده و اين بر مامعلوم نيست) حافظ مورد قهر و غضب شاه شجاع واقع شده ومؤكداً اطاعت از دستو رفتن به تبعيد از او خواسته و پيامدهاي نافرماني از آن به او گوشزد شده است و از آنجا كه براي اين شاعر آزاده ديگر راهي به جز اطاعت از دستور باقي نمانده ، به ناچار اين غزل را مي سرايد. اما روي سخن او در اول اين غزل بر خلاف ساير غزلهايي كه در اين بابت سروده با شاه شجاع نيست و بيت اول ودوم كاملاً جنبه عرفاني داشته و حافظ با محبوب ازلي خود صحبت مي كند و اين بدان معناست كه من از محبوب دنيايي خود روي برگردانيده و به سوي تو بازگشته و همه چشم اميدم از اين به بعد به سوي توست .

    پس از آن به حالت قهر و عصبانيت خطاب به خود ، در بيت سوم مي فرمايد كه ديگر اين همه در فكر اين مباش كه بعد از تو چه كسي در دستگاه شاه شجاع به او نزديك و مقرب درگاه او مي شود؟ و اين افكار بچه گانه را از سر بدركن و به سينه وديده ات بگو كه با آه و اشك خود آتش آتشكده فارس را شرمنده و آبهاي دجله را بي آبرو كنند و در بيت پنجم ، چشم اميد خود را با خانقاه شيخ دادا مي دوزد كه دستگاهي پر رفت و آمد و محل تجمع عرفاي ساير بلاد بوده و روي سخن شاعر در ابيات 5و6 7 با مسئول اين خانقاه است . آنگاه در بيت هشتم ضمير كلام به شاه شجاع برگشته ودعا مي كند كه از شر غصب او در امان بوده باشد و در مقطع كلام ، اهميت اين تهديد را به خود ياد آورشده و تصميم خود را به خروج از شيراز و رفتن به سوي يزد بازگو مي كند.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا