غزلیات حافظحافظ

غزل ۲۰۳- سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بودرونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستانهر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به میکه فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دلکاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کردو اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی می‌پرداختکه حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جویبر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشانرخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشدکاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

 

غزل ۲۰۳

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

5 دیدگاه

  1. سلام
    میخاستم محبت بفرمائید در مودر “علم نظر” و نظر بازی توضیحاتی بدید
    همچنین منظور از “آن” در بیت :
    “از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل… چیه؟!!…
    با تشکر 🙂

  2. معاني لغات غزل (203)

    دفتر:كتاب جزوه، يادداشت اشعار و متون درسي.

    صهبا: شراب انگوري ، مونث اَصهَب.

    رونق:رواج.

    پير مغان:پير ميكده.

    دفتر دانش ما جمله بشوييد:1- دفتر و كتاب محتوي دانش ما را با شراب بشوييد. 2- نوشانيدن مي به معلومات و دانش ما را از خاطرمان بزدائيد.

    به مي آن، طلب: حالت كيفيت بخواه ، نمك و چاشني كه سبب جذابيت و گيرندگي مي شود طلب كن.

    حسن شناس:زيبايي شناس، جمال پرست.

    علم نظر: جمال شناس بودن ، علم زیبایی شناسی ، که از جمال انسانی به جمال الهی منجر شود .

    .سرگشته پا برجا:شاخه ثابت پرگار كه در يك نقطه ثابت و با گردش شاخه ديگر و ترسيم دايره ، در جاي خود يك دور به دور خود مي گردد

    عملي مي پرداخت:عملي را ابداع مي كرد ، تركيب آهنگي را عملي مي كرد، آهنگي مي نواخت.

    حكيمان جهان:عقلا و فلاسفه دنيا، كنايه از مخالفان عشق.

    خون پالا:خون پالاينده، خون تراوش كننده.

    سهي:كشيده قامت ، راست.

    پيرگلرنگ:لقبي كه مردم شيراز به عارفي وارسته و شيخ الشيوخ زمان حافظكه در مسجد جامع شيراز به كار وعظ مشغول بود و صورتي چون گل قرمز و محاسني سفيد داشت داده بودند و به آن نام مشهور بود و حافظ پاي وعظ او مي نشست ( رجوع كنيد به فصل چرا حافظ به يزد تبعيد شد).

    ازرق پوشان:كبود پوشان.

    خبث: بدخواهي، كينه توزي، تفتين.

    حكايتهابود:گفتني ها زياد بود.

    قلب اندوده:سكّه تقلّبي به طلا اندوده.

    بر او:پيش او ، توسط او.

    معامل: طرف معامله.

    بينا: آگاه ، مطلع.

    معاني ابيات غزل(203)

    (1) سالياني دراز دفتر و كتاب ما پيوسته در گرو شراب و چنين بود كاري بود كه كار ميكده به سبب درس خواني و گرو نهادن كتاب درسي ما رونق داشت.

    (2) گذشت و جوانمردي پير مي فروش را بنگر كه ما بدستان هر چه كرديم با ديده بخشايش و كرم و بردباري نگريست.

    (3) كتاب دانش ما را باشراب شسته و از دفتر ضمير ما معلومات فرا گرفته را با شراب بزداييد كه از گردش روزگار بر من معلوم شد كه اين فلك در انديشه آزار دادن دل خردمندان است.

    (4) اي دل، اگر ادعاي زيبايي شناسي داري ، در دلبران به جستجوي آن لطيفه نهايي كه سبب جذابيت است باش و اين نكته را كسي گفت كه در جمال شناسي كار كُشته بود

    (5) دل به مانند پرگار ، دايره وار به گرد خود مي گرديدي ودر آن دايره به مانند شاخه ثابت پرگار در جاي خود پابرجا و سرگردان بود.

    (6) نوازنده موسيقي ، آهنگي را دربارهِ دردِعشق مي نواخت چنانكه از مژه حكيمان ( كه عشق را باور ندارند) به جاي اشك خون مي ترواريد.

    (7) از شادي شكفته وشادان مي شدم چرا كه مانند گلي كه بر لب جوي و در زير سايه سروي باشد ، سايه لطيف آن بالا بلند بر سرم بود.

    (8) پير واستاد عارف گلرنگ من اجازه پرده دري و معامله به مثل به من نداد و گرنه گفتني هاي زيادي داشتم كه د پاسخ ازرق پوشان بازگويم .

    (9) سكه تقلبي دل حافظ مورد خاطر آن معشوق قرار نگرفتزيرا طرف معامله به همه عيبهاي نهاني آن آگاهي داشت.

    شرح ابيات غزل(203)

    وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان

    بحر غزل:رمل مثمن مخبون اصلم مسبع

    *

    همانطور كه مفصلاً در فصل ( چرا حافظ به يزد تبعيد شد) بيان گريد مقصود از پير گلرنگ من ، عارفي وارسته است كه در ايام جواني ، حافظ از مجلس وعظ او بهره ها اندوخته است و همانطور كه سودي نوشته است نام او شيخ محمود عطار شيرازي و مشهور به پير گلرنگ بوده كه مريد شيخ عبدالسلام و او هم مريد شيخ فريدالدين احمد معروف به شيخ روزبهان بقلي است و شيخ رزوبهان از دست پدر خود شيخ شطّاح خرقه گرفته است . نوشته سودي متكي به مدركي است كه ذكر نكرده و او فاضلي دقيق و بصير بوده است . اينكه يكي از نويسند گان محترم، صفت گلرنگ را كه حافظ در جرخاي ديگر براي شراب استعمال كرده بالصراحه مي نويسندكه به هيچ وجه نام شخص معيني نيست و ديگران هم نوشته ايشان را نقل مي كنند نمي تواند قابل قبول باشد زيار شاعر بالصراحه مي گويد : پير گلرنگ من به اجازه جوابگويي نداد وگرنه در مقام مقابله بر مي آمدم و نمي تواند اين پير گلرنگ من به من اجازه جوابگويي نداد و گرنه در مقام مقابله برمي آمدم و نمي تواند اين پير گلرنگ شراب باشد زيراشراب بر عكس آن پير ناصح ، زبان شاعر را به گفتن و پاسخگويي مي گشايد و تا به حال شرابي يافت نشده كه به جاي مستي و راستي مستي و سكوت و خاموشي را به شراب خوار القاء كند.

    اين غزل در ايام جواني حافظ سروده شده وآن ارتباط معنا كه بايستي در مجموع ابيات غزل بوده و ذهن خواننده را به خط سير انديشه شعر تطبيق دهد در آن ديده نمي شوند اما تعبير بيت دوم و بيت هشتم اين غزل به همان پير گلرنگ بر مي گردد كه مردي خويشتن دار بوده و مريدان زيادي داشته و در پاي وعظ او عده زیادی جمع می شدند و همین موجب حسادت شیخ علی کلاه واعظ تازه كار ديگر مي شده ودر ميان سخنان خويش به او بد گويي مي كرده است.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  3. نرگس عربده جوی تو بسی شهلا بود
    رهزن عقل و طریق همة دلها بود
    هستی ات کون ومکانرا سبب لولا بود
    سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
    رونق میکده از درس ودعای ما بود
    ………………..
    وندران بزم می لعل چو یاقوت روان
    شاهدان چمن ومغبچگا نش فتـّـا ن
    صدر مجلس سـَرِ مابود مثال سلطان
    نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
    هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
    ……………………..
    قصة درد وفراقست نفیر و دمِ نِی
    هر که نوشد ز می عشق بود فرخ پی
    غم دل گر شود ازرطل گران، باز چو طی
    دفتر دانش ما جمله بشوئید بمی
    که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
    ………………………………
    دل درو بند که دورست زنقص آفل
    بر فروغ کرمش مور و سلیمان شامل
    دل ما نیزبر آن حسن و شمایل مائل
    از بتان آن طلب ار حسن شناسی ایدل
    کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
    ………………..
    از بلا آنکه گریزان نشود باشد مرد
    بس که در مزرع این سینه دلم غم پرورد
    ششدرم کرد فلک قلب وروان رفت به نرد
    دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
    وندران دایره سرگشته پابر جا بود
    …………….
    حلقه بر گوش کنم پند و دم اهل شناخت
    جانم از شمع رخ یار چو پروانه گداخت
    وندران مجلس سازار که بسوزم بنواخت
    مطرب از درد محبت عملی می پرداخت
    که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
    ……………………
    زاهل انکار دلا شیوة آنکار مجوی
    دلق سالوس به صاف می چون لعل بشوی
    تا زطامات بریدم به غزل کردم روی
    میشکفتم زطرب زانکه چو گل بر لب جوی
    بر سرم سایة آن سرو سهی بالا بود
    …………………
    صاف می تا بکف آری بخور و می نوشا ن
    ساغری نوش کن و جرعه تو بر خاک فشان
    زرق بـر کـن زتن، آنراسـت زتزویر نشـا ن
    پیر گلـرنـگ مـن انـدر حـق ازرق پوشـا ن
    رخصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود
    ………….
    لوح دل را بجز از نقش رخش درج نشد حـَرج :تنگ شدن سینه حرام شدن
    صدر و قلبم زکرامـات روان حـَرج نشد*
    (رافـضا ) نـقـد روان جـز بقدح بـَرج نشد
    قـلـب انـدودة حـافـظ بــر او خـرج نــشد
    کان معامل به همه عیب نهان بینا بود
    ……………….
    *يعني سينه وقلبم از كرامات روح و روان تنگ نشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا