غزلیات سعدیسعدی

غزل ۶۰۳

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

همین بسست که برقع ز روی برفکنی

بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ

که بی تکلف شمشیر لشکری بزنی

مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند

تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی

عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند

تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی

تو را که در نظر آمد جمال طلعت خویش

حقیقتست که دیگر نظر به ما نکنی

کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند

کند هرآینه جور و جفا و کبر و منی

در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد

من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز

همی‌برند به عالم چو نافه ختنی

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت

برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا