غزلیات سعدی

  • غزل ۲۴

    وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۵

    اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب که را مجال نظر بر جمال میمونت…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۶

    ما را همه شب نمی‌برد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه می‌رود آب…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۷

    ماه رویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب دوش در خوابم در آغوش آمدی وین…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۱

    تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۲

    من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را روی اگر پنهان کند سنگین…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۳

    رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما برخاستیم و نقش تو در نفس…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۸

    ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را اول پدر پیر خورد رطل…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۹

    کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۰

    لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا