دیوان اشعار سعدی
-
رباعی شمارهٔ ۲
عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویی تو بر تو نگیرند بیا هرجور و جفا که کردهای معذوری زان پیش که…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۳
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۴
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۵
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۶
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی سرو بلند بستان با این…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۷
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۱
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را واگاهی نیست مردم بیرون را الا مگر آنکه روی لیلی دیدست داند که چه…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۱
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با دلارامت…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۲
سرو سیمینا به صحرا میروی نیک بدعهدی که بی ما میروی کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳۳
ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی وصف جمال آن بت نامهربان بگوی بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار…
بیشتر بخوانید »