دیوان اشعار سعدی
-
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم چشمم به دهان توست و گوشم به سخن…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم ور بیتو میان ارغوان…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۹۹
خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم خصم ار همه شمشیر زند یا تیرم گر دست دهد که آستینش گیرم ورنه…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم دل با تو خصومت آرزو…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
آن دوست که دیدنش بیارید چشم بیدیدنش از دیده نیاساید چشم ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۱۰۲
آن رفته که بود دل بدو مشغولم وافکنده به شمشیر جفا مقتولم بازآمد و آن رونق پارینش نیست خط خویشتن…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۹۵
خورشید رخا من به کمند تو درم بارت بکشم به جان و جورت ببرم گر سیم و زرم خواهی و…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۹۶
هر سروقدی که بگذرد در نظرم در هیأت او خیره بماند بصرم چون چشم ندارم که جوان گردم باز آخر…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۹۷
شبهای دراز بیشتر بیدارم نزدیک سحر روی به بالین آرم میپندارم که دیده بی دیدن دوست در خواب رود، خیال…
بیشتر بخوانید » -
رباعی شمارهٔ ۹۸
از جملهٔ بندگان منش بندهترم وز چشم خداوندیش افکندهترم با این همه دل بر نتوان داشت که دوست چندانکه مرا…
بیشتر بخوانید »