باب هشتم در شکر بر عافیتسعدی

حکایت اندر معنی شکر منعم

ملک زاده‌ای ز اسب ادهم فتاد

به گردن درش مهره برهم فتاد

چو پیلش فرو رفت گردن به تن

نگشتی سرش تا نگشتی بدن

پزشکان بماندند حیران در این

مگر فیلسوفی ز یونان زمین

سرش باز پیچید و رگ راست شد

وگر وی نبودی ز من خواست شد

دگر نوبت آمد به نزدیک شاه

به عین عنایت نکردش نگاه

خردمند را سر فرو شد به شرم

شنیدم که می‌رفت و می‌گفت نرم

اگر دی نپیچیدمی گردنش

نپیچیدی امروز روی از منش

فرستاد تخمی به دست رهی

که باید که بر عود سوزش نهی

ملک را یکی عطسه آمد ز دود

سر و گردنش همچنان شد که بود

به عذر از پی مرد بشتافتند

بجستند بسیار و کم یافتند

مکن، گردن از شکر منعم مپیچ

که روز پسین سر بر آری به هیچ

شنیدم که پیری پسر را به خشم

ملامت همی کرد کای شوخ چشم

تو را تیشه دادم که هیزم شکن

نگفتم که دیوار مسجد بکن

زبان آمد از بهر شکر و سپاش

به غیبت نگرداندش حق شناس

گذرگاه قرآن و پندست گوش

به بهتان و باطل شنیدن مکوش

دو چشم از پی صنع باری نکوست

ز عیب برادر فرو گیر و دوست

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا