باب دهم در مناجات و ختم کتابسعدی

حکایت

به صنعا درم طفلی اندر گذشت

چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت!

قضا نقش یوسف جمالی نکرد

که ماهی گورش چو یونس نخورد

در این باغ سروی نیامد بلند

که باد اجل بیخش از بن نکند

نهالی به سی سال گردد درخت

ز بیخش برآرد یکی باد سخت

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت

که چندین گل‌اندام در خاک خفت

به دل گفتم ای ننگ مردان بمیر

که کودک رود پاک و آلوده پیر

ز سودا و آشفتگی بر قدش

برانداختم سنگی از مرقدش

ز هولم در آن جای تاریک تنگ

بشورید حال و بگردید رنگ

چو بازآمدم زان تغیر به هوش

ز فرزند دلبندم آمد به گوش

گرت وحشت آمد ز تاریک جای

به هش باش و با روشنایی درآی

شب گور خواهی منور چو روز

از این جا چراغ عمل برفروز

تن کار کن می‌بلرزد ز تب

مبادا که نخلش نیارد رطب

گروهی فراوان طمع ظن برند

که گندم نیفشانده خرمن برند

بر آن خرود سعدی که بیخی نشاند

کسی برد خرمن که تخمی فشاند

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا