غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۷۵۸

دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد

چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد

چه کند چرخ فلک را چه کند عالم شک را

چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تو دارد

به خدا دیو ملامت برهد روز قیامت

اگر او مهر تو دارد اگر اقرار تو دارد

به خدا حور و فرشته به دو صد نور سرشته

نبرد سر نبرد جان اگر انکار تو دارد

تو کیی آنک ز خاکی تو و من سازی و گویی

نه چنان ساختمت من که کس اسرار تو دارد

ز بلاهای معظم نخورد غم نخورد غم

دل منصور حلاجی که سر دار تو دارد

چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه

تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد

بمر ای خواجه زمانی مگشا هیچ دکانی

تو مپندار که روزی همه بازار تو دارد

تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی

نه کلید در روزی دل طرار تو دارد

بن هر بیخ و گیاهی خورد از رزق الهی

همه وسواس و عقیله دل بیمار تو دارد

طمع روزی جان کن سوی فردوس کشان کن

که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تو دارد

نه کدوی سر هر کس می راوق تو دارد

نه هر آن دست که خارد گل بی‌خار تو دارد

چو کدو پاک بشوید ز کدو باده بروید

که سر و سینه پاکان می از آثار تو دارد

خمش ای بلبل جان‌ها که غبارست زبان‌ها

که دل و جان سخن‌ها نظر یار تو دارد

بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق

که مه و شمس و عطارد غم دیدار تو دارد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا