غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۵۸

امروز چرخ را ز مه ما تحیریست

خورشید را ز غیرت رویش تغیریست

صبح وجود را بجز این آفتاب نیست

بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست

اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح

اشکال نو نماید گویی که دیگریست

اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت

اندر مناقضات خلافی مستریست

در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است

در تو چو جنگ نبود دانی که لشکریست

اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب

نمرود قهر بود بر او آب آذریست

گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان

پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادریست

این دست خود همی‌برد از عشق روی او

وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکریست

آن پرده از نمد نبود از حسد بود

زان پرده دوست را منگر زشت منظریست

دیویست نفس تو که حسد جزو وصف اوست

تا کل او چگونه قبیحی و مقذریست

آن مار زشت را تو کنون شیر می‌دهی

نک اژدها شود که به طبع آدمی خوریست

ای برق اژدهاکش از آسمان فضل

برتاب و برکشش که از او روح مضطریست

بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست

کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دریست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا