غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۱۵

تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست

بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست

ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی

در ارس بی‌خبر از آب چو دولاب شدست

چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی

کآفتاب سحری ناسخ مهتاب شدست

ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را

دل آن گول از این ترس چو سیماب شدست

چون سلیمان نهان است که دیوانش دل است

جان محجوب از او مفخر حجاب شدست

ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شدست

ای بسا غوره در این معصره دوشاب شدست

این چه مشاطه و گلگونه غیب است کز او

زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست

چند عثمان پر از شرم که از مستی او

چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست

طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید

من دکان بستم کو فاتح ابواب شدست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا