غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۰

طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را

لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را

مست و خوش و شاد توام حامله داد توام

حامله گر بار نهد جرم منه حامله را

هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر

هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را

می‌کشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی

تازه کن اسلام دمی‌خواجه رها کن گله را

آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه

آنک بیابد کف شه بوسه دهد آبله را

همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان

جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

شاد همی‌باش و ترش آب بگردان و خمش

باز کن از گردن خر مشغله زنگله را

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا