غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۶۱

اگر حوا بدانستی ز رنگت

سترون ساختی خود را ز ننگت

سیاهی جانت ار محسوس گشتی

همه عالم شدی زنگی ز زنگت

تو آن ماری که سنگ از تو دریغ است

سرت را کس نکوبد جز به سنگت

اگر دریا درافتی ای منافق

ز زشتی کی خورد مار و نهنگت

مرا گویی که از معنی نظر کن

رها کن صورت نقش و پلنگت

چه گویم با تو ای نقش مزور

چه معنی گنجد اندر جان تنگت

هوای شمس تبریزی چو قدس است

تو آن خوکی که نپذیرد فرنگت

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا