غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۷۷۴

در فنای محض افشانند مردان آستی

دامن خود برفشاند از دروغ و راستی

مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان

آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی

سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد

گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی

کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش

لیک هم مطلق نه‌ای زیرا که در غوغاستی

در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده

نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی

تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس

می‌کنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی

ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش

چشم‌ها را پاک کن بنگر که هم در لاستی

مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش

فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی

پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان

شمس دین گر او بخواهد لیک نی زان‌هاستی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا