غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۶۴۸

دریغا کز میان ای یار رفتی

به درد و حسرت بسیار رفتی

بسی زنهار گفتی لابه کردی

چه سود از حکم بی‌زنهار رفتی

به هر سو چاره جستی حیله کردی

ندیده چاره و ناچار رفتی

کنار پرگل و روی چو ماهت

چه شد چون در زمین خوار رفتی

ز حلقه دوستان و همنشینان

میان خاک و مور و مار رفتی

چه شد آن نکته‌ها و آن سخن‌ها

چه شد عقلی که در اسرار رفتی

چه شد دستی که دست ما گرفتی

چه شد پایی که در گلزار رفتی

لطیف و خوب و مردم دار بودی

درون خاک مردم خوار رفتی

چه اندیشه که می‌کردی و ناگاه

به راه دور و ناهموار رفتی

فلک بگریست و مه را رو خراشید

در آن ساعت که زار زار رفتی

دلم خون شد چه پرسم من چه دانم

بگو باری عجب بیدار رفتی

چو رفتی صحبت پاکان گزیدی

و یا محروم و باانکار رفتی

جوابک‌های شیرینت کجا شد

خمش کردی و از گفتار رفتی

زهی داغ و زهی حسرت که ناگه

سفر کردی مسافروار رفتی

کجا رفتی که پیدا نیست گردت

زهی پرخون رهی کاین بار رفتی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا