غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۳۷۴

هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه

که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه

بجز از دست فلانی مستان باده که آن می

برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه

بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی

به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه

نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی

منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه

نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد

نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه

به دهان تو چنین تیغ نهاده‌ست نهنده

مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه

که خیالات سفیهان همه دربان الهند

نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه

نگذارند غران را که درآیند به لشکر

که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه

چو ندیده‌ست نشانه نبود اسپر و تیرش

چو نخورده‌ست دوگانه نبود مرد یگانه

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا