غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۳۳

کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را

بروبد از دل ما فکر دی و فردا را

چنو درخت کم افتد پناه مرغان را

چنو امیر بباید سپاه سودا را

روان شود ز ره سینه صد هزار پری

چو بر قنینه بخواند فسون احیا را

کجاست شیر شکاری و حمله‌های خوشش

که پر کنند ز آهوی مشک صحرا را

ز مشرقست و ز خورشید نور عالم را

ز آدمست در و نسل و بچه حوا را

کجاست بحر حقایق کجاست ابر کرم

که چشم‌های روان داده است خارا را

کجاست کان شه ما نیست لیک آن باشد

که چشم بند کند سحرهاش بینا را

چنان ببندد چشمت که ذره را بینی

میان روز و نبینی تو شمس کبری را

ز چشم بند ویست آنک زورقی بینی

میان بحر و نبینی تو موج دریا را

تو را طپیدن زورق ز بحر غمز کند

چنانک جنبش مردم به روز اعمی را

نخوانده‌ای ختم الله خدای مهر نهد

همو گشاید مهر و برد غطاها را

دو چشم بسته تو در خواب نقش‌ها بینی

دو چشم باز شود پرده آن تماشا را

عجب مدار اگر جان حجاب جانانست

ریاضتی کن و بگذار نفس غوغا را

عجبتر اینک خلایق مثال پروانه

همی‌پرند و نبینی تو شمع دل‌ها را

چه جرم کردی ای چشم ما که بندت کرد

بزار و توبه کن و ترک کن خطاها را

سزاست جسم بفرسودن این چنین جان را

سزاست مشی علی الراس آن تقاضا را

خموش باش که تا وحی‌های حق شنوی

که صد هزار حیاتست وحی گویا را

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا