غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن

چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن

پی رضای تو آدم گریست سیصد سال

که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن

به قدر گریه بود خنده تو یقین می‌دان

جزای گریه ابر است خنده‌های چمن

اگر نه از نسب آدمی برو مگری

که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن

چو خود سپید ندیده‌ست روسیه شاد است

چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن

بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی

که تازی است نه پالانی است و نی کودن

خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی

نشسته‌ای شه هیجا و پهلوان زمن

چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر

که هست در صف هیجاش کر و فر وطن

چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد

که ای گزیده سرآخر تویی مخصص من

شوند آن همه تیرش چو چوب‌های نبات

همه حلاوت و لذت همه عطا و منن

خبر ندارد پالانیی از این لذت

سپر سلامت و محروم و بی‌بها و ثمن

ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا

به پیش پنجه‌ات ای ارسلان توبه شکن

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا