غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۷۶

منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم

دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم

کتب العشق بانی بهوی العاشق اعلم

فالیه نتراجع و الیه نتحاکم

چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم

چو قبای تو بپوشم ملکم شاه قبادم

قمر الحسن اتانی و الی الوصل دعانی

و رعانی و سقانی هو فی الفضل مقدم

ز میانم چو گزیدی کمر مهر تو بستم

چو بدیدم کرم تو به کرم دست گشادم

نصر العشق اجیبوا و الی الوصل انیبوا

طلع البدر فطیبوا قدم الحب و انعم

چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس

چه کنم سیم و درم را چو در این گنج فتادم

لمع العشق توالی و علی الصبر تعالی

طمس البدر هلالا خضع القلب و اسلم

چو تویی شادی و عیدم چه نکوبخت و سعیدم

دل خود بر تو نهادم به خدا نیک نهادم

خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی

وعدونی کذبونی فالی من اتظلم

نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم

نه اسیر شب و روزم نه گرفتار کسادم

ملک الشرق تشرق و علی الروح تعلق

غسق النفس تفرق ربض الکفر تهدم

چه کساد آید آن را که خریدار تو باشی

چو فزودی تو بهایم که کند طمع مزادم

نفس العشق عتادی و عمیدی و عمادی

فمن العشق تدثر و من العشق تختم

روش زاهد و عابد همگی ترک مراد است

بنما ترک چه گویم چو تویی جمله مرادم

لک یا عشق وجودی و رکوعی و سجودی

لک بخلی لک جودی و لک الدهر منظم

چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی

تو چنانم بربودی که بشد یاد ز یادم

الف الدهر بعادی جرح البعد فؤادی

فقد النوم وسادی و سعاداتی نوم

به صفت کشتی نوحم که به باد تو روانم

چو مرا باد تو دادی مده ای دوست به بادم

فاری الشمل تفرق و اری الستر تمزق

و اری السقف تخرق و اری الموج تلاطم

من اگر کشتی نوحم چه عجب چون همه روحم

من اگر فتح و فتوحم چه عجب شاه نژادم

و اری البدر تکور و اری النجم تکدر

و اری البحر تسجر و اری الهلک تفاقم

چو به بحر تو درآیم به مزاج آب حیاتم

چو فتم جانب ساحل حجرم سنگ و جمادم

فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی

نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم

به خدا باز سپیدم که به شاه است امیدم

سوی مردار چه گردم نه چو زاغم نه چو خادم

نزل العشق بداری معه کاس عقاری

هو معراج سواری و علی السطح کسلم

چو بسازیم چو عیدم چو بسوزیم چو عودم

ز تو گریم ز تو خندم ز تو غمگین ز تو شادم

بک احیی و اموت بک امسک و افوت

بک فی الدهر سکوت بک قلبی یتکلم

چو ز تبریز بتابد مه شمس الحق والدین

بفروزد ز مه او فلک جهد و جهادم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا