غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۵۸

در وصالت چرا بیاموزم

در فراقت چرا بیاموزم

یا تو با درد من بیامیزی

یا من از تو دوا بیاموزم

می گریزی ز من که نادانم

یا بیامیزی یا بیاموزم

پیش از این ناز و خشم می کردم

تا من از تو جدا بیاموزم

چون خدا با تو است در شب و روز

بعد از این از خدا بیاموزم

در فراقت سزای خود دیدم

چون بدیدم سزا بیاموزم

خاک پای تو را به دست آرم

تا از او کیمیا بیاموزم

آفتاب تو را شوم ذره

معنی والضحی بیاموزم

کهربای تو را شوم کاهی

جذبه کهربا بیاموزم

از دو عالم دو دیده بردوزم

این من از مصطفی بیاموزم

سر مازاغ و ماطغی را من

جز از او از کجا بیاموزم

در هوایش طواف سازم تا

چون فلک در هوا بیاموزم

بند هستی فروگشادم تا

همچو مه بی‌قبا بیاموزم

همچو ماهی زره ز خود سازم

تا به بحر آشنا بیاموزم

همچو دل خون خورم که تا چون دل

سیر بی‌دست و پا بیاموزم

در وفا نیست کس تمام استاد

پس وفا از وفا بیاموزم

ختمش این شد که خوش لقای منی

از تو خوش خوش لقا بیاموزم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا