غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام

که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام

نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند

به جان عشق که بالاست از حلال و حرام

به جان عشق که از جان جان لطیفتر است

که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام

فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود

که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام

نه عشق آتش و جان من است سامندر

نه عشق کوره و نقد من است زر تمام

نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز

نه آن شراب ازل را شده‌ست جسمم جام

نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق

که ای هزار چو من عشق را غلام غلام

هزار رمز به هم گفته جان من با عشق

در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام

بیار باده خامی که خالی است وطن

که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام

ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق

نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام

چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می

بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا