غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۴۹

خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا

باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا

ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه

تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا

جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم

تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا

کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام

تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا

تا تو باشی در عزیزی‌ها به بند خود دری

می‌کند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا

چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش

تا ز چشمه می‌شود هر چشم و چارت ساقیا

عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب

تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا

بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار

تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا

تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار

چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا

گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی

چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا

از می تبریز گردان کن پیاپی رطل‌ها

تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا