غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۶۲۴

خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم

سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم

شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم

نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم

علمی به دست مستی دو هزار مست با وی

به میان شهر گردان که خمار شهریارم

به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید

چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم

دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد

فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم

به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد

که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم

شتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق است

که مناره‌هاست فانی و ابدی است این منارم

تو پیازهای گل را به تک زمین نهان کن

به بهار سر برآرد که من آن قمرعذارم

سر خنب چون گشادی برسان وظیفه‌ها را

به میان دور ما آ که غلام این دوارم

پی جیب توست این جا همه جیب‌ها دریده

پی سیب توست ای جان که چو برگ بی‌قرارم

همه را به لطف جان کن همه را ز سر جوان کن

به شراب اختیاری که رباید اختیارم

همه پرده‌ها بدران دل بسته را بپران

هله ای تو اصل اصلم به تو است هم مطارم

به خدا که روز نیکو ز بگه بدید باشد

که درآید آفتابش به وصال در کنارم

تو خموش تا قرنفل بکند حکایت گل

بر شاهدان گلشن چو رسید نوبهارم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا