غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۳۱

من چو موسی در زمان آتش شوق و لقا

سوی کوه طور رفتم حبذا لی حبذا

دیدم آن جا پادشاهی خسروی جان پروری

دلربایی جان فزایی بس لطیف و خوش لقا

کوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او

چون بهشت جاودانی گشته از فر و ضیا

ساقیان سیمبر را جام زرین‌ها به کف

رویشان چون ماه تابان پیش آن سلطان ما

روی‌های زعفران را از جمالش تاب‌ها

چشم‌های محرمان را از غبارش توتیا

از نوای عشق او آن جا زمین در جوش بود

وز هوای وصل او در چرخ دایم شد سما

در فنا چون بنگرید آن شاه شاهان یک نظر

پای همت را فنا بنهاد بر فرق بقا

مطرب آن جا پرده‌ها بر هم زند خود نور او

کی گذارد در دو عالم پرده‌ای را در هوا

جمع گشته سایه الطاف با خورشید فضل

جمع اضداد از کمال عشق او گشته روا

چون نقاب از روی او باد صبا اندرربود

محو گشت آن جا خیال جمله شان و شد هبا

لیک اندر محو هستیشان یکی صد گشته بود

هست محو و محو هست آن جا بدید آمد مرا

تا بدیدم از ورای آن جهان جان صفت

ذره‌ها اندر هوایش از وفا و از صفا

بس خجل گشتم ز رویش آن زمان تا لاجرم

هر زمان زنار می‌ببریدم از جور و جفا

گفتم ای مه توبه کردم توبه‌ها را رد مکن

گفت بس راهست پیشت تا ببینی توبه را

صادق آمد گفت او وز ماه دور افتاده‌ام

چون حجاج گمشده اندر مغیلان فنا

نور آن مه چون سهیل و شهر تبریز آن یمن

این یکی رمزی بود از شاه ما صدرالعلا

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا